پرستوی مهاجر

الهم عجل لولیک الفرج

پرستوی مهاجر

الهم عجل لولیک الفرج

شعری زیبای دررثای بابه مزاری

 منبع : غرجستانی  

 

زداغت ای پدر اُوقرِه مو بوُرشد         زبعد رفتنت دُوشمُو جسُورشد

توبودی سرورو سالار ازمُـــــو         رُوشنیگی دیده ی خونبار ازمُو

تو که رافتی غم دیلمُو کلُو شد            آتیش دُوشمَنُو کم کم جلُوشـــد

هزاران بی گناه بعدت پدرجان        

آواره در دیار دیگرُو شـــــد

چقدر ازبی گناهان وطن مُــو          

به زورازکشورنوربند مُوبُورشد

جوانان سلحشوروغیورت 

شدند کشته ویا زنده به گُور شد

نکردند رحم برما،دوشمنانت          

خوات و دایمرداد،بهسود چُورشد

پدر! تو لایق کُشتونبودی   

پدر! تو دُوشمن دیگرُونبودی

پدر! تو رُوشنِیگی خانِه مُو بودی    

چوتاجی ده بَلِه تُولغِه مُو بودی

ببین چرخ فلک برمُو چه ها کَـد      

توره یکباره گِی ازمُو جُدا کَـد

اَزِی جَور فلک تاکَی بنالِی 

مُوره ده داغ رهبر مُبتلا کَـد

پدر! کار حسینی کردی رفتی         

عجایب جان فشانی کردی رفتی

باخون پاکت ای بابه مزاری          

توتاریخ رَه نشانی کردی رفتی

خوبی های توپدرپُورمُوشت نموشه  

اَفتَو تاشه تایِ انگُشت نموشه

“آصف”حرف ترا اینجا سراید       

دِیگه هیچ کس ده تایِ مُوشت نموشه

                                           محمدآصف ابراهیمی

                                            بهار ۱۳۹۱ـــ غزنی 

 طفلی پیداگشت دردامان بلخ : 

سبز شد دشت مزار اندر بهار

کوه و دشت بلخ هم شد لاله‌زار

طفلی پیدا گشت در دامان بلخ

تا دهد پایان به این دوران تلخ

آسمان از چشم اشک شوق ریخت

دیو شب بربست رختش را گریخت

برلب خورشید رقص خنده بود

خنده برلب تا به شب تابنده بود

ماه پیش از وقت آن شب سرکشید

طفل نو مولود را در بر کشید

تا سحر میچید چشمک زد به ماه

گفت هر بد خواه او رویش سیاه

کهکشان درخانه اش پیغام داد

از همان شب “بابه” او را نام داد

بلخ چندی بی چنین یک مرد بود

فصل سرما بود و رنج و درد بود

آمد او تا درد را پایان دهد

خشم فصل سرد را پایان دهد

چشمه ی امید جوشیدن گرفت

اسب بخت قوم ما جستن گرفت

برنا شد در مزار آن تازه کشت

گشت ما را رهنما در سر نوشت

خط خون و عشق با دستش نوشت

تا که “آزادی” نبیند رنگ زشت

از الف و ب و ت آغاز کرد

مشت شب را پیش مردم باز کرد

از الفبا خط آزادی گرفت

سر به‌کف از جای غم شادی گرفت

آری او استاد شد در شط خون

سرخ رو بیرون شد از این آزمون

او معلم گشت در علم و عمل

سبک نو بخشید در شعر و غزل

بعد از این این روز بر ما عید باد

راه او پر رهرو و جاوید باد

نظرات 9 + ارسال نظر
غریبه ی آشنا(ای اف جی) پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:57 ب.ظ http://nashenas-afg.blogfa.com

مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”
شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم
.
.
.

سلام دوست عزیزم خیلی بامعنا بود خدی بزرگ نگهدارت

ساره دخترافغان پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام برادرجان
اون شعر اولی که به صورت لهجه هزارگی نوشته شده
خیلی زیبا بود.
خیلی قشنگ مقبول

قابل توره نداشت
بازهم میزارم

گمنام جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ق.ظ http://www.asrezoohor.blogfa.com

سلام
زیبا بود
موفق باشید
یاعلی

علیک
خاهش می کنم
شمادوست عزیزهم همینطور
دست علی یارت خدانگهدارت

محمد علی جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:17 ب.ظ http://farda93.blogfa.com

سلام
وبلاگ شما در لیست معرفی وبلاگ های افغانی در افغان ایبوک قرار گرفت.
افغان ایبوک کتابی پر محتوا برای مبایل! که به زودی برای دانلود قرار داده میشود.

تشکربرادرگرامیم انشاالله که موفق وپروزباشید

غریبه ی آشنا(ای اف جی) جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:09 ب.ظ http://nashenas-afg.blogfa.com

اره شعر زیبایی بود ولی حیف کسی نمی تونه درکش کنه.....
منظورم اینه که کسی نمی خواد درکم کنه.

چرادوست عزیزم درکت می کند
ولی شاید تومتوجه نیستی

لیلی شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:16 ب.ظ http://www.ilda.blogfa.com

سلام با ارزوی موفقیت و کامیابی
اپم بیا

علیک ممنون خوش امدی
چشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم میام
شما چای رادرست کنید !!!!

ساره دخترافغان شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ http://ghorbat39.blogfa.com

سلام دادا
ما تو اوج امتحانات بهتون سر میزنیم
میبینی معرفتو

سلام آبجی دمت گرم
خیلی بامعرفیتی من دعامی کنم درامتحاناتت کامیاب بشی
قدمت روی چشششششششششش

ساره دخترافغان شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:44 ب.ظ http://ghorbat39.blogfa.com


پریشانان پری را می پرستند
گدایان گوهری را می پرستند...
خبر از دین مداحان ندارم
خطیبان منبری را می پرستند
سواران پرچمی را می ستایند
دلیران سنگری را می پرستند
چه می دانند اینان از شهیدان
که خون و خنجری را می پرستند
خدا را عالمان و مفتیان هم
کتاب و دفتری را می پرستند
به بیت الله رفتم دیدم این قوم
به جای او دری را می پرستند
گناه از چشم و گوش بسته ماست
که این کوران کری را می پرستند
صدای اعتراضی نیست اینجا
ابوذرها زری را می پرستند
خوشا آنان که دور از این جماعت
خدای دیگری را می پرستند

دمت گرم خیلی زیبا بود

zeynab شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام شعرای جالبی‌ بود،استفاده کردم،تا حالا هم نشنیده بودم ممنون

علیک
قابل شمارانداشت
خوشحالم که افتخاردادی وبه من سرزدین ولی کا ادرس ونشانی میذاشتین خدمت می رسیدم
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد