پرستوی مهاجر

الهم عجل لولیک الفرج

پرستوی مهاجر

الهم عجل لولیک الفرج

سخنرانی عزیز رویش کنفرانس بینادشهروندی(پایگاه نظامی امریکا)

سهم ما در تعامل با جهان: ترور و تریاک و طالب (سخنرانی عزیز رویش در کنفرانس بنیاد شهروند) 
 بسم الله الرحمن الرحیم 
عرض سلام و ادب دارم خدمت تمام دوستان، به خصوص جناب آقای اتمر، آقای صالح و وکلای محترم پارلمان و دوستان زیادی که در برنامه‏ی امروز ما هستند و احتمالاً در فرصت‏های بعدی نظریات زیادی را از آنها در قبال موضوع مهم برنامه‏ی خویش، خواهیم داشت.

 احساس می‏‏کنم که "بنیاد شهروند" با تدویر کنفرانس امروز ابتکار ارزشمندی را روی دست گرفته است. مسایل حساس و حادی که به سرنوشت ما تأثیر می‏‏گذارند، اگر به گفتگو کشانده نشوند، معمولاً تصمیم‏هایی را که در ارتباط آنها می‏‏گیریم، تصمیم‏های دقیق بوده نمی‏توانند.

 متأسفانه در افغانستان مسایل سیاسی اغلب اوقات در بستر سیاسی لازم خود تحلیل و ارزیابی نمی‏شوند و به همین دلیل است که اکثراً با حوادث و تحولات سیاسی برخورد عاطفی داریم: حساسیت‏ها و واکنش‏های ما عاطفی اند و معمولاً بهایی را که به خاطر تصمیم‏های خود پرداخت می‏ کنیم، گران و سنگین تمام می‏‏شوند.

 وقتی بحث حضور پایگاه‏های نظامی دایمی آمریکا مطرح می‏‏شود، کسانی که نسبت به آن خوش‏بینانه و رضایت‏مندانه نگاه می‏‏کنند، معمولاً می‏‏گویند که ما در منطقه‏ای فوق‏العاده ناسازگار زندگی می‏‏کنیم؛ یعنی همسایه‏های ما مردمان واقعاً ناسازگاری هستند که هیچگاهی به حقوق همسایگی اعتنا نمی‏کنند و پای خود را از مرزهای خود بی‏رحمانه فراتر می‏‏گذارند. به همین دلیل، تصور می‏شود که حضور قدرتمند ایالات متحده‏ی آمریکا، ضمانتی برای حفاظت و مصئونیت افغانستان در برابر همسایگان ناسازگار آن است.

 این جمع، در عین حال، نکته‏ی دیگری را از داخل کشور مطرح می‏‏کنند که باز هم بیانی از ناسازگاری است؛ یعنی، ما در داخل کشور خود نیز با اقوام ناسازگار سروکار داریم. این اقوام، وقتی فرصت می‏یابند به سادگی همدیگر را می‏درند. گویا برای حفظ سلامت و امنیت در روابط این اقوام نیز به نیرویی ضرورت داریم که آنها را تحت کنترل داشته باشد.

شاید بعضی‏ها بگویند که نام احزاب را هم در این فهرست علاوه کنیم. یعنی احزاب سیاسی ما نیز در صورت فقدان یک نیروی قدرتمند بیرونی، سر ناسازگاری می‏گیرند و کشور را به فاجعه دچار می‏سازند. اما به نظر می‏رسد که در افغانستان مشکل اقوام مشکل بسیار کلانی بوده که تا هنوز هم برای آن راه حل معقول و منصفانه‏ای پدید نیامده است. احزاب سیاسی، به نحوی متأثر از جهت‏گیری‏ها و جبهه‏بندی‏هایی اند که در حوزه‏ی روابط اقوام مطرح می‏شود. بنابراین، بحث اقوام و روابط گروه‏های قومی در افغانستان می‏تواند اکثریت ناسازگاری‏های دیگر را در خود جمع کند.

قبل از وارد شدن در بحث مرتبط با ضرورت و نقش پایگاه‏های نظامی آمریکا در افغانستان، حس می‏کنم نکته‏هایی در رابطه با مسایل حساس ملی وجود دارند که باید در مورد آن‏ها مکثی داشته باشیم. این بحث‏ها، دیدگاه‏های ما در مورد حضور یا عدم حضور نیروهای نظامی آمریکا را نیز توجیه خواهد کرد.

یکی از بحث‏های مهم که کمتر به آن رسیدگی شده است، بحث هویت ملی ما است. هویت ملی، در واقع، ممثل شناخت ما در روابط با کشورهای دیگر است. به نظر می‏رسد از روزی که افغانستان تأسیس شده، تا امروز هیچگاهی بر سر یک هویت مشترکِ متفقٌ علیه به توافق نرسیده ایم. به همین دلیل، امروز وقتی در مورد افغانستان حرف زده می‏‏شود، دقیقاً معلوم نیست که این افغانستان، افغانستانی که خواهد بود. مثلاً وقتی می‏‏گویند که آمریکایی‏ها باید در افغانستان بمانند، شاید من به عنوان یک هزاره با این پیشنهاد با خوشحالی موافقت ‏کنم و بگویم که با موجودیت آمریکایی‏ها، فردا مرا کسی قتل عام نکرده و یا حقوق شهروندی‏ام را نقض نخواهد کرد؛ اما به عنوان پشتون، ممکن است بگویم که نه، آمریکایی‏ها نمانند؛ چون با ماندن آنها، خیلی از اهداف، امتیازات و یا دیدگاه‏هایی که داشته ایم، با چالش مواجه خواهد شد. به همین ترتیب، به عنوان یک تاجیک ممکن است کاملاً از یک دیدگاه دیگر به مسأله نگاه کنم که با دیدگاه ازبک یا هزاره یکی نباشد.

حالا ما شاهد شکل‏گیری یک جامعه‏ی نوین در افغانستان هستیم به نام جامعه‏ی مدنی؛ جامعه‏ی مدنی افغانستان نیز از یک منظر کاملاً متفاوت به مسایل ملی نگاه می‏‏کند. برای جامعه‏ی مدنی، معیارهایی مطرح است که در عرف و سنت‏های مرسوم این کشور جای مناسب و روشنی برای آنها نمی‏توان پیدا کرد. هنوز هم در کشور نیروهایی وجود دارند که به سادگی حاضر نیستند جامعه‏ی مدنی کشور را به عنوان یک واقعیت کلان و اثرگذار به رسمیت بشناسند. هویت ملی‏ای که از دیدگاه جامعه‏ی مدنی تعریف می‏شود، از معیار کاملاً متفاوتی برخوردار است که آن را نمی‏توان با معیارهای سنتی درک کرد.

بگذارید در اینجا برای روشن شدن بحث، یکی دو سوال مشخص را مطرح کنم: اگر بنا باشد پایگاه‏های نظامی آمریکا در افغانستان رد شود، فردا ما با طالبان چه کار می‏‏کنیم؟ با نیروهای سنت‏گرای دیگری که هیچگاهی از لاک تعصبات خود برون نمی‏شوند، چه کار می‏‏کنیم؟ از آنجایی که هیچکدام اینها به حرف حساب گوش نمی‏دهند و حرف حساب نمی‏پذیرند، تکلیف فردای ما با این عناصر چه‏ می‏شود؟ مفاهیم و ارزش‏های مدنی از قبیل حقوق بشر و حقوق شهروندی و استفاده از تکنولوژی و وسایل اطلاع‏رسانی مدرن چه وضعی خواهند داشت؟

می‏بینیم که این واقعیت‏ها همگی ناسازگاری‏هایی را نشان می‏دهد که در داخل کشور وجود دارند. به همین علت، وقتی کسانی می‏‏گویند آمریکایی‏ها باید بمانند، فوراً دلیل ارایه می‏‏کنند که اگر آمریکایی‏ها نباشند، پاکستانی ها ما را می‏خورند؛ اگر آمریکایی‏ها نباشند حضور ایرانی‏ها شدیدتر می‏شود؛ به همین ترتیب، کشورهای دیگری در منطقه هستند، از چین تا روسیه و هند، که هرکدام آنها افغانستان را میدان بازی خود قرار می‏دهند. همچنانکه تأکید می‏کنند که در صورت عدم حضور نیروهای بین‏المللی، امنیت و مصئونیت شهروندان کشور با خطر جدی مواجه می‏شود و ضمانت‏های مرتبط با حقوق شهروندی، حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیت‏ها از میان می‏رود.

در اینجا دوست دارم بر بُعد داخلی مسأله تکیه‏ای ویژه داشته باشم. این نگرانی به طور فزاینده‏ای مطرح می‏شود که اگر آمریکایی‏ها در افغانستان نباشند، در این مُلک آدم، آدم را خواهد خورد. ما با این تجربه بیگانه نیستیم. وقتی قدرت توسط نهادهای کنترل‏کننده‏ی خود مهار نشود و نظامی نباشد که قدرت را به عنوان یک وسیله‏ی موثر برای ایجاد برنامه‏های رفاهی و عمرانی غرض تأمین مصئونیت مردم به کار ببرد، قدرت امکانی می‏شود که انسان‏ها را از هستی شان ساقط ‏سازد.

این تجربه را به خصوص در افغانستان کم نداریم. ما نباید ریسک دیگری را تحمل کنیم و بخواهیم آمریکایی‏ها از افغانستان بیرون شوند، در حالی‏که خود ما قدرت اداره‏ی کشور خود را نداریم. این‏ها بحث‏هایی اند که فعلا‍‍ً در موافقت با حضور دایمی آمریکایی‏ها در افغانستان مطرح می‏شود.

آنچه را من در بحث امروزی مطرح می‏کنم بیشتر به گونه‏ی سوال‏هایی است که همه‏ی ما باید در مورد آن فکر و تأمل کنیم. این سوال‏ها شاید چندین مرجع را به طور همزمان در بر بگیرد و هیچ کسی به طور استثنایی مخاطب آنها نباشد. پاسخ به این سوال‏ها نیز الزاماً از یک مرجع درخواست نمی‏شود. اینجا با مسایل مشترک ملی سر و کار داریم و هر کدام ما ملزم هستیم برای جستجوی پاسخ آنها تلاش کنیم و سهم بگیریم.

سوال اول من در مورد کلمه‏ی "دایمی" است و فکر می‏کنم این کلمه از لحاظ حقوقی نیاز به مکث و تأملی بیشتر دارد. حالا وقتی می‏‏گوییم پایگاه‏های نظامی دایمی آمریکا در افغانستان باشند، منظور ما از قید "دایمی" چیست؟ حس می‏کنم این کلمه از لحاظ حقوقی مشکل‏ساز است. آیا "دایمی" بودن پایگاه‏های نظامی آمریکا مثل دایمی بودن قدرت خدا در روی زمین و یا در هستی است؟ ... یعنی هیچگاه حد و مرزی ندارد و معلوم نیست که انتهای آن به کجا می‏کشد؟

اگر می‏گوییم حضور آمریکایی‏ها بر اساس ضرورت و زمینه‏های خاصی است،آیا در یک زمان دیگر وقتی شرایط و زمینه‏ها تغییر کند، می‏توانیم آمریکایی‏ها را بگوییم که از کشور ما بیرون شوند یا این امکان برای همیش از ما سلب می‏شود؟ اگر می‏گوییم بلی، پس مفهوم "دایمی" در اینجا یعنی چه؟ و اگر می‏گوییم نه، دلیل آن چیست و بر اساس چه معیاری این حق برای آمریکایی‏ها تفویض شده و از ما سلب می‏گردد؟

به نظر می‏رسد بدون روشن ساختن این نکته، داریم در یک راه وارونه می‏‏رویم؛ زیرا این مفهوم، از لحاظ حقوقی گنگ است و از لحاظ سیاسی، خطرناک. اینکه آمریکایی‏ها دایم بمانند، بالاخره، تا کی؟... آیا تا زمانی که زمان و انسان وجود دارد؟... آیا تا زمانی که رابطه بین انسان‏ها برقرار است؟

چرا نمی‏گوییم که آمریکایی‏ها حضور قانونمند و مشروع داشته باشند؟ یعنی برای بودن آنها حد و حدودی باشد. دلیل این درخواست روشن است: بر اساس یک ضرورت، آمریکایی‏ها را می‏‏گوییم اینجا باشند، اما وقتی ضرورت رفع می‏شود به طور طبیعی باید از اینجا بروند.

 بعضی‏ها می‏‏گویند که در کشورهای دیگر نیز به همین گونه بوده است، یعنی آمریکایی‏ها حضور دایمی داشته اند؛ مثلاً در جاپان، کوریا، آلمان و امثال آن. اما به نظر می‏رسد که میان حالا و گذشته فرق فاحشی وجود دارد. آن زمان، آمریکایی‏ها برای اولین بار از مرزهای خود پا بیرون می‏گذاشتند. مثلاً جاپان یا آلمان تهدیداتی را ایجاد کرده بود و آمریکایی‏ها پس از پیروزی در جنگ، از یک موقف غالب با جاپانی‏ها و آلمانی‏ها برخورد ‏کردند. خیلی ساده گفتند که می‏خواهند پایگاه‏های دایمی خویش را در این کشورها داشته باشند. کسی هم آنجا نبود که بحث و گفت‏وگو کند و با این درخواست مخالفت موثری نشان دهد.

اما قضیه‏ی افغانستان فرق می‏کند. افغانستان در جنگی شکست نخورده است که باید همه‏ی دار و ندار خود را برای آمریکایی‏ها تسلیم کند. آمریکایی‏ها نیز چنین دیدی را نسبت به افغانستان ندارند. آمریکایی‏ها آمدند برای اینکه تروریزم را از بین ببرند. جنگیدن با تروریزم در واقع علت آمدن آمریکایی‏ها به افغانستان بود.

رفته رفته تعبیرات و اصطلاحات تغییر کرد و گفتند که می‏خواهند امنیت و ثبات را در افغانستان تأمین کنند. باز هم از ضرورتی حرف زده می‏شد که مفهوم دایمی بودن را در خود نداشت. اینها همه بیانگر شرایط خاص است که اگر رفع شوند، علت حضور آمریکایی‏ها از بین می‏رود.

سوال اصلی این است که در طول 9 سال ما از کجا به کجا رسیده ایم که آمریکایی‏ها بحث حضور دایمی خود را به میان می‏کشند؟ زمامداران سیاسی ما از لحاظ اتوریته وپرنسیپ سیاسی خود چگونه عمل کرده اند که آمریکایی‏ها به سادگی از حضور دایمی خود حرف می‏زنند بدون اینکه احساس کنند کسانی این حرف آنها را مورد بررسی قرار خواهند داد و یا خواهند پرسید که منظور شان از دایمی بودن پایگاه‏های نظامی در افغانستان چیست؟

می‏بینیم که رئیس جمهوری ما هم می‏آید و این پیام را به سادگی مطرح می‏کند. حداقل، در ابتدای این امر، هیچ واکنش منفی در برابر طرح دایمی بودن پایگاه‏های نظامی آمریکایی بروز نداد. بعداً وزیر دفاع افغانستان نیز به سادگی روی خوش نشان داد و گفت که خوب است با پیشنهاد پایگاه‏های نظامی دایمی آمریکا موافقت شود و این امر به سود افغانستان است.

دقت کنیم که سخن ما مخالفت با حضور پایگاه‏های نظامی امریکا نیست. سخن این است که بلی، آمریکایی‏ها باشند و باید هم باشند، اما معنای حضور دایمی چیست و ما از لحاظ حقوقی برای آمریکایی‏ها چه موقفی قایل هستیم که باید به طور دایم در کشور ما باشند؟

به نظر می‏رسد در اینجا با یک نوع بی‏توجهی و بی‏مبالاتی رو به روییم. اگر می‏گوییم نه، منظور ما ضرورت‏هایی است که در افغانستان داریم و این ضرورت‏ها دلیل می‏شوند برای حضور آمریکایی‏ها، در این صورت، هر گونه توافقی که با توجه به این ضرورت‏ها مطرح می‏شود، به معنای آن است که حضور آمریکایی‏ها باید قانونمند شود و این قانونمندی ضرورت قید "دایمی" را نفی می‏کند.

وقتی بحث ضرورت و قانونمندی مطرح می‏شود، به سادگی می‏آییم توافق می‏کنیم و امکان دارد ضرورت ما برای صد سال دوام کند، آمریکایی‏ها صد سال می‏مانند، اما اگر دو سال بعد این ضرورت‏ها رفع شد، آمریکایی‏ها باید بسیار محترمانه افغانستان را ترک کنند. این بحث، به نظر من باید به طور جدی راه‏اندازی شود و همه‏ی ما در موردش تأمل کنیم.

در قسمت دوم، سوال متوجه دولت‏مردان افغانستان می‏شود: می‏پرسیم که دلیل حضور آمریکایی‏ها در افغانستان چی بوده و حالا که می‏خواهیم آن‏ها بیرون شوند، آیا دلیل‏هایی که باعث آمدن شان در افغانستان شده بود، رفع شده است یا نه؟

این سوال را دولت افغانستان باید جواب دهد. من به عنوان یک شهروند عادی نمی‏توانم به آن پاسخ دهم. حتی "بنیاد شهروند" به عنوان یک نهاد تازه‏تأسیس نمی‏تواند ادعا کند که گویا پاسخ این سوال را داده می‏تواند. هیچ یک از نهادهای مدنی دیگر هم در موقف پاسخگویی به این سوال نیستند. دلیل آن این است که وقتی از جامعه‏ی مدنی حرف می‏زنیم، به معنای آن است که تمام افراد و نهادهای جامعه، در یک قرارداد آگاهانه و مدنی، قدرت و اتوریته‏ی خود را به شکل مشروع در یک نهاد به نام دولت تمثیل می‏کنند.

حالا این نهادِ دولت است که به نمایندگی از ملت تصمیم می‏گیرد. بنابراین، آیا دولت افغانستان واقعاً می‏تواند برای ما به عنوان افراد عادی این مُلک بگوید که دلیل‏های حضور آمریکایی‏ها در افغانستان به کلی رفع شده و دیگر ضرورتی برای این حضور وجود ندارد؟

به همین ترتیب، گوشه‏ای دیگر از این سوال متوجه کسانی می‏شود که گاهی با جدیت در برابر حضور آمریکایی‏ها در افغانستان مخالفت می‏کنند و گویا می‏گویند که ما کشور مستقلی هستیم و از حاکمیت ملی و تمامیت ارضی خود دفاع می‏کنیم و خود ما زمام امور خود را در دست می‏گیریم. اینها وقتی اصرار می‏کنند که آمریکایی‏ها بیرون شوند، می‏خواهیم به طور ساده بپرسیم که آیا واقعاً برای مصئونیت زندگی شهروندان عادی این مُلک ضمانتی دارند؟... 

یکی از گروه‏هایی که این خواست را مطرح می‏کند، طالبان است. طالبان وقتی می‏گویند که شرط مذاکره‏ی آنها با دولت یا پیوستن شان به دولت، خروج نیروهای خارجی است، می‏خواهیم به عنوان شهروندان عادی جامعه از طالبان بپرسیم که مصئونیت ما چه می‏شود؟ طالبان برای ما، به عنوان انسان، فقط به عنوان انسانی که در برابرش نمی‏جنگیم، دعوا نمی‏کنیم، تکفیر نمی‏کنیم، حرف بد نمی‏زنیم، اما به عنوان انسان و شهروند مسئول می‏خواهیم در این کشور باشیم و کار کنیم، چه مصئونیتی خلق می‏کنند که وقتی در عدم حضور خارجی‏ها به افغانستان برگشتند، تیغ خود را با خون گلوی ما آب ندهند؟ این نگرانی خود را به عنوان یک سوال مطرح می‏کنیم و حس می‏کنیم که به دریافت پاسخی روشن ضرورت داریم.

به همین گونه، کسانی که از موقف رهبران جهاد افغانستان از افتخارات بزرگ خویش یاد می‏کنند و ادعا دارند که افغانستان را از شر یک غول بزرگ نجات داده و استقلال کشور را ضمانت کرده اند، افتخار شان قابل قبول است. اما پس از آن جهاد بزرگ، هدیه‏ای را که در مقام حکمروایی خویش برای ما به عنوان انسان این مُلک دادند، چه بود؟ ... این را هم باید جواب دهند؛ یعنی باید بگویند که وقتی اصرار دارند آمریکایی‏ها بیرون شوند، این بار دلیل روشن شان برای تأمین مصئونیت نسبی مردم چیست؟... شعار کفایت نمی‏کند، باید گفته شود که برگشت به دوران خونبار سال‏های هفتاد خورشیدی مورد قبول کسی نیست و برای اجتناب از این خطر، چه ضمانت‏های روشنی در اختیار داریم.

به نظر می‏رسد این سوال‏ها، سوال‏های مهمی اند که افراد و حلقات مختلف، اعم از اراکین دولت افغانستان، دست‏اندرکاران سیاست، احزاب سیاسی، مخالفین مسلح و نمایندگان پارلمان باید پاسخ دهند. نگرانی‏هایی که در بین مردم افغانستان مطرح است گاهی بر زبان شان ظاهر می‏شود و گاهی نیز به عنوان حرف‏های پنهان در حلقوم شان مخفی می‏ماند، بدون اینکه مجالی برای گفتن آن پیدا کنند؛ ولی ما باید این شهامت را داشته باشیم که حرف‏های پنهان مردم را درک کنیم. مردم، بدون شک، از چیزهایی رنج می‏‏برند و واکنش‏هایی که گاه ناگاه در میان مردم بروز می‏کند نشان از این رنج‏های آنان است. نباید این رنج‏ها را نادیده بگیریم.

نکته‏ی دیگری را که می‏خواهم در اینجا مورد اشاره قرار دهم، عدم اشتراک ما در درک از مفاهیم است. به نظر می‏رسد که ما هنوز هم در عرصه‏ی تعریف مفاهیم دچار مشکلات زیادی هستیم. می‏خواهم بگویم که ما در کشور خود شاهد ایجاد و رشد فرهنگی نیستیم که بر اساس آن اصطلاحات یا مفاهیمی که به کار می‏بریم، مورد توافق همه‏ی ما باشد. ما هنوز در مورد مفاهیم و چهره‏های تاریخی خود تفاهم و اشتراک نظر نداریم. افراد و شخصیت‏های زیادی هستند که در یک بخش جامعه درست مثل تابو نگاه می‏شوند که حتی کوچک‏ترین حرفی هم به آدرس شان تحمل نمی‏شود، اما همین افراد و شخصیت‏ها در بخش دیگری از جامعه، از زاویه‏های دیگری نگاه شده و ممکن است شدیداً مورد نفرت باشند. همین امر نشان می‏دهد که ما در رابطه با این امور به تفاهم نرسیده ایم.

به طور مثال، من به عنوان یک هزاره کسی را احترام می‏کنم و زمانی که از او حرف می‏زنم، به طور آشکار دچار حالت عاطفی شده و وضعیتم دگرگون می‏شود، اما کسی دیگری هم شاید در این مُلک باشد که وقتی اسم همین فرد را می‏شنود، با نفرت به طرفش نگاه کند. به همین ترتیب، وقتی کسی از امیر عبدالرحمن حرف می‏زند، من به یکبارگی تمام تاریخ قتل عام شدن مردم خود را پیش پیش چشم خود می‏بینم و احساس می‏کنم که بازهم بیلک‏های شانه‏ی مردمم سوراخ می‏شود و با سلسله‏ی زنجیر، از یک گوشه‏ی این ملک به گوشه‏ی دیگرش کشانده می‏شود تا به عنوان بقیه‏السیف یک جنگ نابرابر و وحشتناک، به برده تبدیل‏ شود، اما کسی دیگری شاید برعکس، احساس‏ کند که این امیر آهنین آمد افغانستان را از شر حکومت‏های ملوک‏الطوایفی و خود مختاری‏های قبیلوی نجات داد و افغانستان مدرن را ایجاد کرد و یا آن را حد اقل دارای نظامی ساخت که دارای مرز و هویت مشخص باشد.

می‏بینیم که در اینجا تفاهمی وجود ندارد. حرف‏های زیادی داریم که باید با همدیگر مطرح کنیم. از امیر امان الله به عنوان یک شاه اصلاح‏طلب حرف می‏‏زنیم. این حرف خوبی است، اما کسان دیگری هم هستند که او را قاتل پدرش می‏دانند و درک این نکته برای شان دشوار است که پارادوکس اصلاح‏طلب و مدنی بودن با قاتل پدربودن چگونه می‏تواند در چهره‏ی یک شخص جمع شود؟

این نکته نیز مثالی از خلای تفاهم در میان ماست. متأسفانه ما همه‏ی این موارد را به عنوان وضعیت‏هایی که در تاریخ ما وجود داشته اند، بحث نمی‏کنیم و حتی به گونه‏ای از آنها فرار می‏کنیم و احساس غالب ما این است که واقعیت‏های تاریخی را تنها تقدیس کنیم، اما دست نزنیم و به این ترتیب، هیچگاه فرصت نیابیم تا از آنها عبور کرده و برای زندگی مدنی خود بنیاد تازه‏ای ایجاد کنیم.

به همین دلیل است که صد سال بعد از امیر عبدالرحمن شاهد انفجاری می‏‏شویم که نطفه‏اش صد سال پیش در افغانستان گذاشته شده بود. می‏بینیم سرزمینی که با خون صدها و هزاران انسان این مُلک آباد می‏‏شود، و هزاران انسان سرک می‏سازند، مکتب می‏سازند، شفاخانه می‏سازند، اما همه‏ی اینها در نهایت با دست خود همین مردم به خاکستر تبدیل می‏شود و به هوا می‏رود. این امر نشان می‏دهد که چیزک‏هایی در درون این جامعه وجود دارد که ما با آن برخورد معقول و هوشمندانه نکرده ایم.

به همین گونه، ما در عرصه‏ی مفاهیم سیاسی نیز تفاهم نداریم. من از دموکراسی حرف می‏زنم و از کاربرد آن، مشارکت در قدرت، تقسیم قدرت و امثال آن را درک می‏کنم و حس می‏کنم که باید در این نظام هر فرد به عنوان فرد، صاحب اراده و حق حاکمیت خود باشد و هیچ فردی از حق مسلم شهروندی خود محروم نشود، اما هستند کسانی دیگر که از دموکراسی برداشت‏های دیگر دارند و فکر می‏کنند که به هرحال، وقتی چند فرد از مَلِک‏های این قوم و آن قوم را آوردیم و روی یک سفره نشاندیم، دموکراسی تمثیل شده است.

به همین گونه، ما در عرصه‏ی مفاهیم مذهبی تفاهم نداریم. کسی می‏آید و کسی دیگر را به سادگی تکفیر می‏کند. معنای این حرف آن است که در باور مذهبی جامعه، شخص تکفیرشده باید از صفحه‏ی روزگار محو شود، در حالی که شخص دیگری می‏آید و با گرفتن حق تکفیر از همه، تمام افراد را به حوصله دعوت می‏کند و می‏گوید که با مفاهیم مذهبی نمی‏شود خیلی ساده و سلیقه‏ای برخورد کرد.

به نظر می‏رسد این مثال‏ها، از خلای یک گفتمان بزرگ و مهم پرده بر می‏دارد. در موجودیت این خلا، ما حتی در مورد ارزش‏های خویش به تفاهم نرسیده ایم. نظام ارزشی ما حاوی آنقدر ارزش‏های پراکنده است که در بعضی موارد حتی می‏شود رنگ و بوی سلیقه‏های فردی را نیز در آنها احساس کرد. در موارد خاص، تفاوت ارزش‏های ما به گونه‏ای است که قتل و انتحار و شکار انسان‏های بی‏گناه برای گروهی مقدس جلوه می‏کند، حالانکه برای گروه و گروه‏هایی دیگر نمادی روشن از فرهنگ خشونت و بربریتی است که به مشکل می‏توان رگه‏های انسانیت و مدنیت را در آن سراغ کرد.

فکر می‏کنم به عنوان کسانی که در افغانستان وارث دوره‏ی رنج‏باری از تاریخ مردم خود هستیم، ضرورت داریم که اندکی صریح‏تر و شفاف‏تر سخن بگوییم و با همدیگر رُک و راست‏تر برخورد کنیم.

احساس من هنوز هم این است که افغانستان هویت مشروع ندارد. هویت مشروع معنایش این است که تمام شهروندان این جامعه با‏ آگاهی و اراده‏ی خود روی آن توافق نظر داشته باشند و اسمی را معرف هویت خود بدانند که برای همه‏ی آنها قابل قبول باشد. به همین دلیل است که می‏بینیم در این جامعه در برابر اسم‏ها که تنها می‏توانند بیان هویت باشند نه چیزی بیشتر، حساسیت‏های شدیدی بروز می‏کند. مثلاً یکی می‏گوید که من افغانستان نمی‏خواهم، خراسان می‏خواهم و کسی می‏گوید که من خراسان نمی‏خواهم افغانستان می‏‏خواهم یا کسی دیگر می‏گوید که من با آریانا و تاریخ پنج‏هزار ساله‏ی مورد ادعای این و آن موافق نیستم.

 می‏خواهم بگویم که ما از لحاظ درک مفاهیم مدنی، خود را در یک مرتبه‏ی بسیار دور نگاه کرده ایم و از سنت‏های مطرود و غیرمدنی گذشته‏ی خود زیاد فاصله نگرفته ایم. ما افغانستان واحد برای تمام شهروندان جامعه‏ی خود نداریم. شاید اعتراف این نکته دشوار باشد، اما از گفتن آن نیز ناگزیریم.

در یک جامعه‏ی مدنی افراد هستند که اهمیت دارند نه اقوام. حالانکه ما افغانستان پشتون داریم، افغانستان هزاره داریم، افغانستان تاجیک و ازبک داریم. ما افغانستانی که مال شهروندان افغانستانی باشد، نداریم. ما افغانستانی نداریم که هر کس احساس کند با آن بخش مهمی از هستی و وجود خود را تعریف می‏کند. وقتی یک پشتون از افغانستان حرف می‏زند من هزاره از آن حس مشترکی نمی‏یابم. به همین گونه است وقتی من از افغانستان حرف می‏زنم، به هیچ وجه برای یک پشتون حس خودی و خویشاوندی خلق نمی‏کند.

در عین حال، این واقعیت دردبار و ناخوشایند در داخل کشور، در واقعیت من به عنوان یک افغان در بیرون از کشور تغییری خلق نمی‏کند. وقتی من از مرزهای کشورم بیرون شوم، یک جاپانی و یا یک آمریکایی به عنوان افغانستانی با من برخورد می‏کند و از من نمی‏پرسد که تو هزاره هستی یا تاجیک. وقتی می‏گویم در افغانستان جنگ دوام دارد، نمی‏‏پرسد که این جنگ جنگ پشتون است یا جنگ هزاره یا تاجیک. این را من هستم که برای شما تفسیر می‏کنم و می‏گویم که فراموش نکنید وقتی در افغانستان از جنگ حرف می‏زنید من هزاره در این جنگ دخیل نیستم، این جنگ جنگ پشتون است. این حرف را من می‏گویم، اما یک امریکایی و یا جاپانی از این حرف من هیچ چیزی نمی‏فهمد و این حرف برای او غیر قابل درک است.

وقتی به افکار عامه‏ی امریکایی یا جاپانی مراجعه کنید، افغانستان را سرزمینی می‏شناسد که مرز خود را دارد، حکومت خود را دارد و آدم‏های خود را دارد و همه‏ی آنها در همین قالب هویت پیدا می‏کنند. با این تصویر، شخص مذکور دیگر مرا هزاره، پشتون و یا تاجیک نمی‏گوید، بلکه افغانی می‏بیند. اما بدبخت من هستم که در خانه‏ی خود حاضرم همدیگر خود را قربانی و قتل عام کنم و یک‏دم از تیغ بکشم، اما بیرون از کشور خود، در توجیه این هویت خود در بمانم. خوب است که این پارادوکس را هم از ذهن خود دور کنیم. یعنی باید در این مورد هم به صراحت و شفافیت فکر و تأمل کنیم.

بحث مهم دیگر منافع آمریکا است. شکی نیست که آمریکایی‏ها وقتی به افغانستان آمده اند، به خاطر خدا و امام زمان نیامده اند، بلکه صاف و ساده به خاطر منافع خود آمده اند. مثلاً آمریکایی‏ها می‏خواهند که در افغانستان ترور ریشه‏کن شود و یا منطقه برای آمریکا امن و مصئون باشد. این منافع آمریکا است که به خاطر آن حاضر شده است جان فرزندان خود را با امکانات و سرمایه‏های هنگفت دیگر به ریسک بگذارد. اما باید بپرسیم که در این میان منافع ما چیست؟ تا حالا در زبان سیاست‏مداران افغانی خود تعریف مشخص و روشنی از این منافع نداریم که برای ما به طور ملموس و واضح گفته باشند منافع ما در مقایسه با منافع آمریکا چیست. حتی این نکته‏ی بدیهی را نیز به طور واضح نگفته اند که گویا حضور آمریکایی‏ها امنیت ما را تأمین می‏کند و باعث می‏شود که مثلاً در داخل پارلمان به جای زدن همدیگر با توپ و تفنگ، کلمات و منطق تبادله کنیم. کسی تصریح نکرده است که این منافع خود را باید در حضور آمریکایی‏ها درک و احترام کنیم.

از این مثال‏ها به عنوان ابتدایی‏ترین و صریح‏ترین مصداق‏های منافع افغانستان در تعامل با ایالات متحده‏ی امریکا یاد می‏کنم. ما تا حالا منافع خویش را به اینگونه تعریف نکرده ایم و حتی نگفته ایم که اینها بخشی از همان منافعی است که می‏توانیم روی آنها حساب کنیم. به دلیل همین ابهام در منافع ما است که اکنون از آمریکایی‏ها پول تقاضا ‏می‏کنیم، سرباز تقاضا می‏کنیم، اسلحه و تانک و توپ و طیاره تقاضا می‏کنیم، اما نمی‏گوییم که منافع ما چیست و این منافع ما در کجا با منافع آمریکا در همسویی و هماهنگی قرار می‏گیرد. این است که حالا وقتی سوال مشخص پایگاه‏های نظامی آمریکا مطرح می‏شود دولت دیدگاه روشن و واضحی ارایه نمی‏کند که همه بدانند چرا باید با این پایگاه‏ها موافقت یا مخالفت داشته باشند.

 در اینجا، به نظر من، دولت به عنوان عالی‏ترین مرجع تصمیم‏گیری که با آن سر و کار داریم، بالاخره باید روشن سازد که آمریکایی‏ها باشند یا نه؟ به همین ترتیب، دولت باید قبل از تصمیم‏گیری در این مورد برای چند مرجع پاسخ روشن داشته باشد:

اول، دولت باید برای جامعه‏ی مدنی افغانستان پاسخ دهد که وقتی می‏گویند آمریکایی‏ها باشند، بر اساس کدام اصول و ضوابط باشند، و وقتی می‏گویند آمریکایی‏ها بیرون شوند برای شهروندان عادی این کشور چه ضمانت‏های امنیتی فراهم می‏توانند؟

دوم، دولت باید برای زن‏های این جامعه و برای روشن‏فکران و اهل مطبوعات پاسخ دهد که همزمان با بحث پایگاه‏های نظامی امریکایی، وقتی با شتاب به طرف طالبان حرکت می‏کنند و حتی اعلام می‏کنند که تمام زندانیان طالبان را آزاد می‏کنند و می‏گویند که در تمام زمینه‏ها آماده‏ی مذاکره و کوتاه آمدن در برابر طالبان هستند، به شمول اصلاح و تغییر در قانون اساسی، سرنوشت زنان و روشن‏فکران و اهل مطبوعات کشور چه می‏شود؟ ... حالا اگر به خاطر صلح و ثبات آنقدر پیش می‏روند که تمام خواسته‏های طالبان را بی‏قید و شرط گردن می‏گذارند، جواب ما چی می‏شود؟ مثلاً اگر طالب آمد و گفت که دیگر تلویزیون‏ها حق ندارند هر حرفی را که دل شان شد پخش کنند، ما به عنوان اهل مطبوعات باید چه کار کنیم؟ اگر گفت "بنیاد شهروند" حق ندارد بحث حضور دایمی آمریکا یا امثال آن را به بحث عام بکشاند، ما چه کار کنیم؟ اگر گفت که زن‏ها در این مُلک شنیده شدن صدای پای‏شان حرام است، ما چه کار کنیم؟ دقت کنیم که این سوال را ما از زبان مادران خود می‏گوییم، از زبان خواهران و دختران خود می‏گوییم و از زبان تمام کسانی می‏گوییم که با هر پیشرفتی در مذاکره با طالبان دچار تشویق و دلهره می‏شوند و حس می‏کنند فضای زندگی شان از ابهام و اغتشاش مملو می‏شود. اینها حرف‏هایی اند که دولت افغانستان نمی‏تواند نادیده گرفته از کنار شان عبور کند.

سوم، دولت افغانستان باید برای اقلیت‏های جامعه اطمینان خلق کند. یعنی باید روشن و شفاف بگوید که وقتی آمریکایی‏ها از افغانستان بیرون شوند، با اقلیت‏های مذهبی در افغانستان از سیکهـ و هندو گرفته تا شیعیان و اسمعیلی‏ها چگونه برخورد می‏شود؟ مثلاً اگر طالب بار دیگر آمد و گفت که شیعه‏ها یا باید مسلمان شوند یا باج پرداخت کنند و یا از این مُلک کوچ کنند، من شیعه در اینجا چه کار کنم؟ دولت افغانستان برای این دلهره‏های من باید به طور شفاف و روشن پاسخ بگوید و واضح سازد که مثلاً اگر طالب برگشت کرد و گفت قتل‏عام‏های دسته‏جمعی از شمالی تا یکاولنگ و بامیان شروع، من چه کار کنم؟...

دقت کنیم که اینها دلهره‏های انتزاعی و خیالی نیستند. بخشی از تجربه‏ی ملموس مایند که نمی‏توانیم از آنها غافل باشیم. طالب تا کنون نگفته است که باورها و رفتارهایش در برابر اقلیت‏های قومی و مذهبی و یا نهادهای مدنی در افغانستان تغییر کرده است. دولت افغانستان باید بداند که ما بالآخره به عنوان انسان‏های این مُلک به انداره‏ی طالب حق حرف زدن داریم. دولت افغانستان حق دارد که هر چه می‏خواهد برای طالب ببخشد، ولی ما هم به عنوان یک انسان حق داریم به این دولت بگوییم که ما را هم در این خرمن حاصلی هست. دولت باید دقت کند که در این مُلک ما از آسمان نیفتاده ایم و به عنوان انسان، به همان اندازه حق حرف زدن داریم که یک طالب دارد. به همان میزان که من حق طالب را احترام می‏کنم، آنها هم باید حق مرا احترام کنند تا من بتوانم حرفم را بزنم.

دولت افغانستان باید پیش از هرگونه تصمیم جدی در مورد حضور یا عدم حضور پایگاه‏های نظامی آمریکایی در افغانستان، به تمام افراد ملت به عنوان شهروندان افغانستان ضمانت های بسیار روشن بدهد.

اینجا بحث اقوام نیست؛ بحث من به عنوان یک فرد تنها نیست؛ بحث همه‏ی انسان‏های این مُلک است. اگر یک بار جنگ را مثلاً از این هویت‏های بزرگ‏تر و قومی‏تر بیرون کنیم، شما می‏بینید که رنج‏های مادری که در هلمند فرزندان خود را از دست می‏دهد با رنج آن مادری که دیروز در یکاولنگ فرزندان خود را از دست داده بود، هیچ تفاوت ندارد. وقتی ناله می‏کنند، بین ناله‏ی مادری آنها تفکیک نمی‏توانید که بگویید آن ناله‏ی پشتون است و این ناله‏ی هزاره! بناءً هر انسان این مُلک به عنوان شهروندان این سرزمین حق دارد از دولت خود پرسان کند و بخواهد که شما دارید چه کار می‏کنید؟

اینجا بحث صرفاً عاطفی نیست؛ من در اول حرف‏های خود گفتم که نباید بحث‏های سیاسی را که به تحلیل و ارزیابی‏های دقیق ضرورت دارد، به حوزه‏ی مسایل عاطفی بکشانیم و بگوییم که من خوشم نمی‏آید و خفه می‏شوم و یا مثلاً اعصابم خراب می‏شود و یا اینکه ما جهاد کردیم، غرور ما اجازه نمی‏دهد و حرف‏هایی دیگر از همین جنس. این نوع حرف زدن، بحث را به حوزه‏ی عاطفی می‏کشاند، اما گره از کار سیاسی باز نمی‏کند. 

بحث‏های مذهبی نیز که گویا ما مسلمان هستیم و ما کافرها را اینجا نمی‏گذاریم، از جنس بحث‏هایی است که درحوزه‏ی سیاست معنا ندارد. سیاست فن برخورد با واقعیت‏ها است. سیاست‏مدار شعار نمی‏دهد، بلکه همیشه طرح و برنامه می‏ریزد. سیاست‏مدار راه‏های عملی برخورد با واقعیت‏ها را نشان می‏دهد. سیاست‏مدار وقتی گفت آمریکایی‏ها نباشند، بلافاصله خود را برای پاسخ به این سوال آماده می‏کند که چرا آمریکایی‏ها نباشند؟ سیاستمدار می‏گوید که حضور آمریکایی‏ها در افغانستان یک واقعیت است و متأثر از زمینه‏ها و شرایط خاصی که این حضور را ایجاب کرده است. سیاستمدار به درستی می‏فهمد که آمریکایی‏ها به دلیل خاصی که وجود داشته است، به افغانستان آمده و تا زمانی که همان زمینه‏ها و شرایط ایجاب کند، اینجا خواهند بود و باید باشند. سیاستمدار این موارد را به طور شفاف و روشن با مردم در میان می‏گذارد.

نکته‏ی مهم دیگر این است که همیشه باید به عنوان کسانی که در مقام تصمیم‏گیری قرار می‏گیریم به نتایج حرف‏ها و رفتارهای خود توجه داشته باشیم. به نظر من این نکته خیلی بااهمیت است. در عالم سیاست، هیچگاهی تصمیمی نگیریم که بگوییم نتیجه‏اش به خدا تعلق دارد و یا ما این کار را می‏کنیم، خدا مهربان است نتیجه‏ی خوب می‏بخشد. باید دقیقاً سنجش کنیم که با تصمیم و رفتار ما چه واقع خواهد شد.

مثلاً باید با خود بسنجیم که وقتی در 2014 نیروهای آمریکایی از افغانستان بیرون می‏شوند، در این مملکت چه روی خواهد داد. ما یک بار دیگر هم در تاریخ معاصر، شاهد خروج نیروهای روسی از افغانستان بودیم. تا سقوط کامل دولت داکتر نجیب الله، فقط چهار سال وقت داشتیم. سال 1992 یا 1371 ما وارد کابل شدیم. من یکی از آن کسانی بودم که یک روز بعد از سقوط دولت داکتر نجیب الله وارد کابل شدم. تمام مردم با هر امکان و وسیله‏ای که در رست خود داشتند، از ما استقبال کردند؛ ولی فقط 3 یا 4 روز نگذشته بود که ما شهر همین مردم را به مکان ماتم شان تبدیل کردیم. کسی باید برای ما بگوید که بعد از آن تجربه‏ی سخت و دشوار، چه ضمانتی وجود دارد که 2014 به 1992 افغانستان تبدیل نشود؟

اگر بنا است ما دوباره به آن دوران برگشت کنیم، شاید ضرورت باشد که بر عقل و خرد سیاسی خود و حتی وجدانی که داریم، و برای تصویری که از خود برای دیگران ارایه می‏کنیم، یک‏مقدار جدی‏تر درنگ کنیم.

حالا نگوییم که چرا دیگران ما را وحشی و آدم‏خوار می‏گویند، بهتر است ببینیم که چقدر تصویر خود را به عنوان مجموعه‏های آدم‏خوار و وحشی برای دیگران معرفی کرده‏ایم؟ به همین خاطر است که تأکید می‏کنم نتیجه‏ی حرف و شعار و موضع‏گیری‏های ما بسیار مهم است و باید آنها را مورد توجه قرار دهیم. باید بگوییم که داریم به کجا می‏رویم و چه می‏خواهیم. حالا وقتی دولت افغانستان با سرعت سرسام‏آوری می‏رود به طرف طالبان، باید بگوید که از این حرکت خود بالاخره به کجا می‏خواهد برسد. اگر این حرکت واقعاً مقدمه‏ای برای تأمین ثبات در افغانستان است، می‏گوییم که حاضریم همه چیز خود را برای دولت افغانستان بدهیم و حتی نان خود را با این دولت تقسیم کنیم تا طالبانی که به اینجا برگشت می‏کنند گرسنه نمانند؛ ولی اگر می‏گویند طالبان را اینجا بیاوریم تا یک‏بار دیگر نشان دهیم که چشمان تان را بدون اجازه‏ی حکومت و مقامات حکومت گردش ندهید، فکر می‏کنم باید درنگ کنیم. صلح و ثباتی که برای این هدف باشد، سزاوار ملت ما نیست.

خوب است در اینجا از مفهوم استقلال نیز حرف بزنیم. ما ادعای استقلال و خارجی‏ستیزی و امثال آن را در افغانستان کم نداریم. در واقع، این ادعا یک بخش مهمی از فرهنگ سیاسی ما است که در طول تاریخ خود، حد اقل به طور رسمی از زمان امان الله، تجربه کرده ایم. اما حالا به نظر من باید این واژه را نیز تعریفی تازه‏تر کنیم.

آیا استقلالی را که فعلاً مورد اشاره قرار می‏دهیم، دقیقاً همان حرفی است که مثلاً 30 و یا 40 سال پیش از آن سخن می‏گفتیم؟

به نظر می‏رسد استقلال و تمامیت ارضی و امثال آن‏ها وقتی معنی دارد که در اطراف خود دیوارهایی داشته باشیم که کسی در محوطه‏ی کنترل ما بدون اجازه‏ی خود ما داخل نشود. حالا می‏خواهم بپرسم که در جهانی که ما زندگی می‏کنیم که تکنالوژی تمام دیوارهای آن را فرو ریخته است، از این‏گونه استقلال حرف زدن یعنی چه؟

شما درون خانه‏های تان نشسته اید که تمام منزل تان را از تلویزیون تا موبایل و انترنیت و کامپیوتر فتح می‏کند. در این حال، استقلالی که شما با تعبیرات کلاسیک از آن حرف می‏زنید، به چه معنا است؟ بگذریم از اینکه افغانستان، حتی نمی‏تواند استقلال فزیکی خود را ادعا کند که گویا از مرز خود با پاکستان و ایران حفاظت کرده می‏تواند. بنابراین، به طور لفظی از استقلال و این مسایل داد زدن حرف معناداری نیست. ما هنوز در تعیین مرز خود با پاکستان مشکل داریم و هنوز نتوانسته ایم بگوییم که آیا واقعاً این مرز را به رسمیت می‏شناسیم یا نه. پاکستان را متهم می‏کنیم که تروریزم را از آن سوی مرز به خاک ما می‏فرستد، اما این مرز همان خطی است که هنوز خود ما موجودیت آن را اعتراف نکرده ایم. ما حتی نگفته ایم که ملت مورد نظر ما در افغانستان شامل چه کسان و چه مجموعه‏هایی می‏شود. آیا ملت ما شامل پشتون‏هایی که آن سوی مرز هستند می‏شود یا مجموعه‏های غیرپشتونی را که در این سوی خط داریم، جزء ملت خود می‏دانیم.

بهتر است در تمام این موارد مقداری درنگ کنیم. مفاهیم در جریان زمان متحول می‏شوند. حس می‏شود که ما در افغانستان خود، با کمال تأسف، یک دید درون‏نگر نداریم. همیشه تلاش می‏کنیم به برون نگاه کنیم و از برون همیشه گلایه و انتظار داریم، اما متأسفانه کم‏تر به خود می‏اندیشیم. ببینیم که یکی از مواردی که تقریباً به فکاهی تبدیل شده است بحث مبارزه‏ی ما با فساد است. افغانستان صاحب دولتی است که فساد آن در جهان در رده‏های اول و دوم می‏رسد. حالا دید برون‏نگر ما به جایی رسیده که از کشورهای دیگر می‏خواهیم که بیایند با ما در عرصه‏ی مبارزه با فساد کمک کنند. مثلاً با ما کمک کنند تا دزدی نکنیم، کمک کنند تا انسان نکشیم، کمک کنند تا از قدرت خود سوء استفاده نکنیم. این مثال‏ها نشان می‏‏دهند که ما از لحاظ موقف خود، حتی به لحاظ روان‏شناختی، در کجا قرار داریم. بناءً خوب است بحث‏هایی همچون خارجی‏ستیزی و بیرون‏راندن نیروهای بین‏المللی و این حرف‏ها را مقداری بازنگری کنیم.

دارم به آخرین حرف‏های خود می‏رسم. خوب است بحث پایگاه‏های نظامی و یا حضور نیروهای بین‏المللی در افغانستان را از منظری دیگر نیز نگاه کنیم. دنیایی که ما در آن زندگی می‏‏کنیم، دنیای تعامل است. در تعامل، مشارکت و سهم‏گیری داریم؛ یعنی ناگزیر باید چیزی را بگیریم و چیزی را برای دیگری بدهیم. سوال من، به عنوان یکی از شهروندان افغانستان، از دولت این است که در تعامل با دنیای امروزی، سهم ما چیست؟ ما واقعاً در ارتباط خود با دنیای امروزی چه کار می‏کنیم؟ فکر می‏کنم ترور و تریاک و طالب سهم خوبی نیست. یعنی اگر ادعا می‏کنیم که برای دنیا ترور می‏فرستیم و آنها باید برای ما باج دهند و تریاک می‏فرستیم و آنها باید باج دهند و یا طالب را بر سر شان بَبَو  بَبَو می‏سازیم و از آنها می‏خواهیم که برای ما باج دهند، به نظر می‏رسد هیچ‏کدام اینها سهم خوبی نیست! چرا که یک روز و دو روز و سه روز می‏توانیم دیگران را بترسانیم، اما روز چهارم و پنجم صاف و شفاف پیش روی ما خواهند ایستاد و خواهند گفت که حوصله‏ی شان به سر رسیده است و می‏خواهند جدی‏تر حرف بزنند. به نظر من افغانستان نباید هزینه‏ها و وسیله‏هایی را که در تعاملات خود با دنیا به کار می‏‏برد فراموش کند. هزینه‏های ما، هزینه‏های سنگینی اند و افغانستان در درازمدت قادر به پرداخت آن‏ها نمی‏باشد. به همین دلیل است که من، به عنوان یک شهروند افغانی، از حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان تفسیر جداگانه‏تری دارم.

خلاصه، بحث حضور "دایمی" آمریکا را سیاست‏مداران ما، حداقل به عنوان یک اصطلاح در تعبیرات خود اصلاح کنند و به جای آن از حضور قانونمند و مشروط حرف بزنند. می‏توانند با قید قانون‏مند و مشروط به ضرورت بودن، برای صد سال اجازه دهند آمریکایی‏ها در افغانستان باشند؛ اما اگر احیاناً دو سال بعد این ضرورت رفع شد، باید این حق را داشته باشیم که از آنها بخواهیم رفع زحمت کنند. در غیر این صورت، به نظر می‏رسد هم به ریش خود می‏‏خندیم و هم به ریش نسل‏های فردای خود. کاری نکنیم که سه نسل بعدتر از ما کسانی بیایند و بگویند که پدران ما بالاخره چه کار کردند که تصویر ما اینقدر کوچک شد که حتی سه نسل بعد هم انسانی تربیت نمی‏توانیم که امور خویش را در کنترل داشته باشد و بعد از سه، چهار نسل باز هم محتاج پایگاه‏های دایمی آمریکایی در افغانستان محسوب می‏شویم.

خوب است از موضع انفعالی بیرون شویم. دنیای ما دنیای عواطف نیست. در گذشته، از روی بشردوستی، مذهب‏گرایی و امثال آن می‏‏آمدند تا برای انسان‏ها کمک کنند. حالا به نظر می‏رسد موضع انفعالی داشتن، همیشه ترحم‏برانگیز بودن، به درد نمی‏خورد. کافی نیست برای آمریکایی‏ها التماس کنیم که گویا اگر شما نباشید ما کشته می‏‏شویم و یا از گرسنگی می‏میریم. باید هر کدام ما نشان دهیم که نقش ما در این موضع چیست و چه طرح و برنامه داریم. خوب است با کار نیکو و مدیریت خوب خود، حضور آمریکا در افغانستان را به یک حضور آبرومند و موثر تبدیل کنیم.

به هر صورت، فعلاً حضور آمریکایی‏ها، بدون شک، به یک چالش بزرگ در برابر خرد و تدبیر سیاسی ما تبدیل شده است. باید همه‏ی ما قبل از هر پاسخی، برای خود روشن سازیم که چرا آمریکایی‏ها باشند یا چرا نباشند. 
 
تشکرازتجه تان  
 
یادآوری:
به منظور بررسی، تحلیل و تبیین طرح ایجاد پایگاه های نظامی دایمی آمریکا در افغانستان، در تاریخ ۱۳ حوت ۱۳۸۹ (۴ مارچ ۲۰۱۱) کنفرانسی تحت عنوان «بررسی نقش پایگاه های نظامی دایمی آمریکا در ثبات آینده افغانستان و منطقه» با ابتکار و میزبانی بنیاد شهروند، در کابل برگزار شد.

در این کنفرانس یک روزه که بیش از ۵۰۰ تن از مقامات عالیرتبه دولت، وکلای پارلمان، روشنفکران، اهالی مطبوعات و رسانه ها، دانشجویان و فرهنگیان شرکت کرده بودند، آقای فرید خروش رئیس بنیاد شهروند، آقای عزیز رویش کارشناس و تحلیلگر امور سیاسی، آقای حنیف اتمر وزیر پیشین امور داخله افغانستان و آقای امرالله صالح رئیس پیشین امنیت ملی افغانستان سخنرانی کردند.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد