سهم ما در تعامل با جهان: ترور و تریاک و طالب (سخنرانی عزیز رویش در کنفرانس بنیاد شهروند)
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام و ادب دارم خدمت تمام دوستان، به خصوص جناب آقای اتمر، آقای صالح و وکلای محترم پارلمان و دوستان زیادی که در برنامهی امروز ما هستند و احتمالاً در فرصتهای بعدی نظریات زیادی را از آنها در قبال موضوع مهم برنامهی خویش، خواهیم داشت.
احساس میکنم که "بنیاد شهروند" با تدویر کنفرانس امروز ابتکار ارزشمندی را روی دست گرفته است. مسایل حساس و حادی که به سرنوشت ما تأثیر میگذارند، اگر به گفتگو کشانده نشوند، معمولاً تصمیمهایی را که در ارتباط آنها میگیریم، تصمیمهای دقیق بوده نمیتوانند.
متأسفانه در افغانستان مسایل سیاسی اغلب اوقات در بستر سیاسی لازم خود تحلیل و ارزیابی نمیشوند و به همین دلیل است که اکثراً با حوادث و تحولات سیاسی برخورد عاطفی داریم: حساسیتها و واکنشهای ما عاطفی اند و معمولاً بهایی را که به خاطر تصمیمهای خود پرداخت می کنیم، گران و سنگین تمام میشوند.
وقتی بحث حضور پایگاههای نظامی دایمی آمریکا مطرح میشود، کسانی که نسبت به آن خوشبینانه و رضایتمندانه نگاه میکنند، معمولاً میگویند که ما در منطقهای فوقالعاده ناسازگار زندگی میکنیم؛ یعنی همسایههای ما مردمان واقعاً ناسازگاری هستند که هیچگاهی به حقوق همسایگی اعتنا نمیکنند و پای خود را از مرزهای خود بیرحمانه فراتر میگذارند. به همین دلیل، تصور میشود که حضور قدرتمند ایالات متحدهی آمریکا، ضمانتی برای حفاظت و مصئونیت افغانستان در برابر همسایگان ناسازگار آن است.
این جمع، در عین حال، نکتهی دیگری را از داخل کشور مطرح میکنند که باز هم بیانی از ناسازگاری است؛ یعنی، ما در داخل کشور خود نیز با اقوام ناسازگار سروکار داریم. این اقوام، وقتی فرصت مییابند به سادگی همدیگر را میدرند. گویا برای حفظ سلامت و امنیت در روابط این اقوام نیز به نیرویی ضرورت داریم که آنها را تحت کنترل داشته باشد.
شاید بعضیها بگویند که نام احزاب را هم در این فهرست علاوه کنیم. یعنی احزاب سیاسی ما نیز در صورت فقدان یک نیروی قدرتمند بیرونی، سر ناسازگاری میگیرند و کشور را به فاجعه دچار میسازند. اما به نظر میرسد که در افغانستان مشکل اقوام مشکل بسیار کلانی بوده که تا هنوز هم برای آن راه حل معقول و منصفانهای پدید نیامده است. احزاب سیاسی، به نحوی متأثر از جهتگیریها و جبههبندیهایی اند که در حوزهی روابط اقوام مطرح میشود. بنابراین، بحث اقوام و روابط گروههای قومی در افغانستان میتواند اکثریت ناسازگاریهای دیگر را در خود جمع کند.
قبل از وارد شدن در بحث مرتبط با ضرورت و نقش پایگاههای نظامی آمریکا در افغانستان، حس میکنم نکتههایی در رابطه با مسایل حساس ملی وجود دارند که باید در مورد آنها مکثی داشته باشیم. این بحثها، دیدگاههای ما در مورد حضور یا عدم حضور نیروهای نظامی آمریکا را نیز توجیه خواهد کرد.
یکی از بحثهای مهم که کمتر به آن رسیدگی شده است، بحث هویت ملی ما است. هویت ملی، در واقع، ممثل شناخت ما در روابط با کشورهای دیگر است. به نظر میرسد از روزی که افغانستان تأسیس شده، تا امروز هیچگاهی بر سر یک هویت مشترکِ متفقٌ علیه به توافق نرسیده ایم. به همین دلیل، امروز وقتی در مورد افغانستان حرف زده میشود، دقیقاً معلوم نیست که این افغانستان، افغانستانی که خواهد بود. مثلاً وقتی میگویند که آمریکاییها باید در افغانستان بمانند، شاید من به عنوان یک هزاره با این پیشنهاد با خوشحالی موافقت کنم و بگویم که با موجودیت آمریکاییها، فردا مرا کسی قتل عام نکرده و یا حقوق شهروندیام را نقض نخواهد کرد؛ اما به عنوان پشتون، ممکن است بگویم که نه، آمریکاییها نمانند؛ چون با ماندن آنها، خیلی از اهداف، امتیازات و یا دیدگاههایی که داشته ایم، با چالش مواجه خواهد شد. به همین ترتیب، به عنوان یک تاجیک ممکن است کاملاً از یک دیدگاه دیگر به مسأله نگاه کنم که با دیدگاه ازبک یا هزاره یکی نباشد.
حالا ما شاهد شکلگیری یک جامعهی نوین در افغانستان هستیم به نام جامعهی مدنی؛ جامعهی مدنی افغانستان نیز از یک منظر کاملاً متفاوت به مسایل ملی نگاه میکند. برای جامعهی مدنی، معیارهایی مطرح است که در عرف و سنتهای مرسوم این کشور جای مناسب و روشنی برای آنها نمیتوان پیدا کرد. هنوز هم در کشور نیروهایی وجود دارند که به سادگی حاضر نیستند جامعهی مدنی کشور را به عنوان یک واقعیت کلان و اثرگذار به رسمیت بشناسند. هویت ملیای که از دیدگاه جامعهی مدنی تعریف میشود، از معیار کاملاً متفاوتی برخوردار است که آن را نمیتوان با معیارهای سنتی درک کرد.
بگذارید در اینجا برای روشن شدن بحث، یکی دو سوال مشخص را مطرح کنم: اگر بنا باشد پایگاههای نظامی آمریکا در افغانستان رد شود، فردا ما با طالبان چه کار میکنیم؟ با نیروهای سنتگرای دیگری که هیچگاهی از لاک تعصبات خود برون نمیشوند، چه کار میکنیم؟ از آنجایی که هیچکدام اینها به حرف حساب گوش نمیدهند و حرف حساب نمیپذیرند، تکلیف فردای ما با این عناصر چه میشود؟ مفاهیم و ارزشهای مدنی از قبیل حقوق بشر و حقوق شهروندی و استفاده از تکنولوژی و وسایل اطلاعرسانی مدرن چه وضعی خواهند داشت؟
میبینیم که این واقعیتها همگی ناسازگاریهایی را نشان میدهد که در داخل کشور وجود دارند. به همین علت، وقتی کسانی میگویند آمریکاییها باید بمانند، فوراً دلیل ارایه میکنند که اگر آمریکاییها نباشند، پاکستانی ها ما را میخورند؛ اگر آمریکاییها نباشند حضور ایرانیها شدیدتر میشود؛ به همین ترتیب، کشورهای دیگری در منطقه هستند، از چین تا روسیه و هند، که هرکدام آنها افغانستان را میدان بازی خود قرار میدهند. همچنانکه تأکید میکنند که در صورت عدم حضور نیروهای بینالمللی، امنیت و مصئونیت شهروندان کشور با خطر جدی مواجه میشود و ضمانتهای مرتبط با حقوق شهروندی، حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیتها از میان میرود.
در اینجا دوست دارم بر بُعد داخلی مسأله تکیهای ویژه داشته باشم. این نگرانی به طور فزایندهای مطرح میشود که اگر آمریکاییها در افغانستان نباشند، در این مُلک آدم، آدم را خواهد خورد. ما با این تجربه بیگانه نیستیم. وقتی قدرت توسط نهادهای کنترلکنندهی خود مهار نشود و نظامی نباشد که قدرت را به عنوان یک وسیلهی موثر برای ایجاد برنامههای رفاهی و عمرانی غرض تأمین مصئونیت مردم به کار ببرد، قدرت امکانی میشود که انسانها را از هستی شان ساقط سازد.
این تجربه را به خصوص در افغانستان کم نداریم. ما نباید ریسک دیگری را تحمل کنیم و بخواهیم آمریکاییها از افغانستان بیرون شوند، در حالیکه خود ما قدرت ادارهی کشور خود را نداریم. اینها بحثهایی اند که فعلاً در موافقت با حضور دایمی آمریکاییها در افغانستان مطرح میشود.
آنچه را من در بحث امروزی مطرح میکنم بیشتر به گونهی سوالهایی است که همهی ما باید در مورد آن فکر و تأمل کنیم. این سوالها شاید چندین مرجع را به طور همزمان در بر بگیرد و هیچ کسی به طور استثنایی مخاطب آنها نباشد. پاسخ به این سوالها نیز الزاماً از یک مرجع درخواست نمیشود. اینجا با مسایل مشترک ملی سر و کار داریم و هر کدام ما ملزم هستیم برای جستجوی پاسخ آنها تلاش کنیم و سهم بگیریم.
سوال اول من در مورد کلمهی "دایمی" است و فکر میکنم این کلمه از لحاظ حقوقی نیاز به مکث و تأملی بیشتر دارد. حالا وقتی میگوییم پایگاههای نظامی دایمی آمریکا در افغانستان باشند، منظور ما از قید "دایمی" چیست؟ حس میکنم این کلمه از لحاظ حقوقی مشکلساز است. آیا "دایمی" بودن پایگاههای نظامی آمریکا مثل دایمی بودن قدرت خدا در روی زمین و یا در هستی است؟ ... یعنی هیچگاه حد و مرزی ندارد و معلوم نیست که انتهای آن به کجا میکشد؟
اگر میگوییم حضور آمریکاییها بر اساس ضرورت و زمینههای خاصی است،آیا در یک زمان دیگر وقتی شرایط و زمینهها تغییر کند، میتوانیم آمریکاییها را بگوییم که از کشور ما بیرون شوند یا این امکان برای همیش از ما سلب میشود؟ اگر میگوییم بلی، پس مفهوم "دایمی" در اینجا یعنی چه؟ و اگر میگوییم نه، دلیل آن چیست و بر اساس چه معیاری این حق برای آمریکاییها تفویض شده و از ما سلب میگردد؟
به نظر میرسد بدون روشن ساختن این نکته، داریم در یک راه وارونه میرویم؛ زیرا این مفهوم، از لحاظ حقوقی گنگ است و از لحاظ سیاسی، خطرناک. اینکه آمریکاییها دایم بمانند، بالاخره، تا کی؟... آیا تا زمانی که زمان و انسان وجود دارد؟... آیا تا زمانی که رابطه بین انسانها برقرار است؟
چرا نمیگوییم که آمریکاییها حضور قانونمند و مشروع داشته باشند؟ یعنی برای بودن آنها حد و حدودی باشد. دلیل این درخواست روشن است: بر اساس یک ضرورت، آمریکاییها را میگوییم اینجا باشند، اما وقتی ضرورت رفع میشود به طور طبیعی باید از اینجا بروند.
بعضیها میگویند که در کشورهای دیگر نیز به همین گونه بوده است، یعنی آمریکاییها حضور دایمی داشته اند؛ مثلاً در جاپان، کوریا، آلمان و امثال آن. اما به نظر میرسد که میان حالا و گذشته فرق فاحشی وجود دارد. آن زمان، آمریکاییها برای اولین بار از مرزهای خود پا بیرون میگذاشتند. مثلاً جاپان یا آلمان تهدیداتی را ایجاد کرده بود و آمریکاییها پس از پیروزی در جنگ، از یک موقف غالب با جاپانیها و آلمانیها برخورد کردند. خیلی ساده گفتند که میخواهند پایگاههای دایمی خویش را در این کشورها داشته باشند. کسی هم آنجا نبود که بحث و گفتوگو کند و با این درخواست مخالفت موثری نشان دهد.
اما قضیهی افغانستان فرق میکند. افغانستان در جنگی شکست نخورده است که باید همهی دار و ندار خود را برای آمریکاییها تسلیم کند. آمریکاییها نیز چنین دیدی را نسبت به افغانستان ندارند. آمریکاییها آمدند برای اینکه تروریزم را از بین ببرند. جنگیدن با تروریزم در واقع علت آمدن آمریکاییها به افغانستان بود.
رفته رفته تعبیرات و اصطلاحات تغییر کرد و گفتند که میخواهند امنیت و ثبات را در افغانستان تأمین کنند. باز هم از ضرورتی حرف زده میشد که مفهوم دایمی بودن را در خود نداشت. اینها همه بیانگر شرایط خاص است که اگر رفع شوند، علت حضور آمریکاییها از بین میرود.
سوال اصلی این است که در طول 9 سال ما از کجا به کجا رسیده ایم که آمریکاییها بحث حضور دایمی خود را به میان میکشند؟ زمامداران سیاسی ما از لحاظ اتوریته وپرنسیپ سیاسی خود چگونه عمل کرده اند که آمریکاییها به سادگی از حضور دایمی خود حرف میزنند بدون اینکه احساس کنند کسانی این حرف آنها را مورد بررسی قرار خواهند داد و یا خواهند پرسید که منظور شان از دایمی بودن پایگاههای نظامی در افغانستان چیست؟
میبینیم که رئیس جمهوری ما هم میآید و این پیام را به سادگی مطرح میکند. حداقل، در ابتدای این امر، هیچ واکنش منفی در برابر طرح دایمی بودن پایگاههای نظامی آمریکایی بروز نداد. بعداً وزیر دفاع افغانستان نیز به سادگی روی خوش نشان داد و گفت که خوب است با پیشنهاد پایگاههای نظامی دایمی آمریکا موافقت شود و این امر به سود افغانستان است.
دقت کنیم که سخن ما مخالفت با حضور پایگاههای نظامی امریکا نیست. سخن این است که بلی، آمریکاییها باشند و باید هم باشند، اما معنای حضور دایمی چیست و ما از لحاظ حقوقی برای آمریکاییها چه موقفی قایل هستیم که باید به طور دایم در کشور ما باشند؟
به نظر میرسد در اینجا با یک نوع بیتوجهی و بیمبالاتی رو به روییم. اگر میگوییم نه، منظور ما ضرورتهایی است که در افغانستان داریم و این ضرورتها دلیل میشوند برای حضور آمریکاییها، در این صورت، هر گونه توافقی که با توجه به این ضرورتها مطرح میشود، به معنای آن است که حضور آمریکاییها باید قانونمند شود و این قانونمندی ضرورت قید "دایمی" را نفی میکند.
وقتی بحث ضرورت و قانونمندی مطرح میشود، به سادگی میآییم توافق میکنیم و امکان دارد ضرورت ما برای صد سال دوام کند، آمریکاییها صد سال میمانند، اما اگر دو سال بعد این ضرورتها رفع شد، آمریکاییها باید بسیار محترمانه افغانستان را ترک کنند. این بحث، به نظر من باید به طور جدی راهاندازی شود و همهی ما در موردش تأمل کنیم.
در قسمت دوم، سوال متوجه دولتمردان افغانستان میشود: میپرسیم که دلیل حضور آمریکاییها در افغانستان چی بوده و حالا که میخواهیم آنها بیرون شوند، آیا دلیلهایی که باعث آمدن شان در افغانستان شده بود، رفع شده است یا نه؟
این سوال را دولت افغانستان باید جواب دهد. من به عنوان یک شهروند عادی نمیتوانم به آن پاسخ دهم. حتی "بنیاد شهروند" به عنوان یک نهاد تازهتأسیس نمیتواند ادعا کند که گویا پاسخ این سوال را داده میتواند. هیچ یک از نهادهای مدنی دیگر هم در موقف پاسخگویی به این سوال نیستند. دلیل آن این است که وقتی از جامعهی مدنی حرف میزنیم، به معنای آن است که تمام افراد و نهادهای جامعه، در یک قرارداد آگاهانه و مدنی، قدرت و اتوریتهی خود را به شکل مشروع در یک نهاد به نام دولت تمثیل میکنند.
حالا این نهادِ دولت است که به نمایندگی از ملت تصمیم میگیرد. بنابراین، آیا دولت افغانستان واقعاً میتواند برای ما به عنوان افراد عادی این مُلک بگوید که دلیلهای حضور آمریکاییها در افغانستان به کلی رفع شده و دیگر ضرورتی برای این حضور وجود ندارد؟
به همین ترتیب، گوشهای دیگر از این سوال متوجه کسانی میشود که گاهی با جدیت در برابر حضور آمریکاییها در افغانستان مخالفت میکنند و گویا میگویند که ما کشور مستقلی هستیم و از حاکمیت ملی و تمامیت ارضی خود دفاع میکنیم و خود ما زمام امور خود را در دست میگیریم. اینها وقتی اصرار میکنند که آمریکاییها بیرون شوند، میخواهیم به طور ساده بپرسیم که آیا واقعاً برای مصئونیت زندگی شهروندان عادی این مُلک ضمانتی دارند؟...
یکی از گروههایی که این خواست را مطرح میکند، طالبان است. طالبان وقتی میگویند که شرط مذاکرهی آنها با دولت یا پیوستن شان به دولت، خروج نیروهای خارجی است، میخواهیم به عنوان شهروندان عادی جامعه از طالبان بپرسیم که مصئونیت ما چه میشود؟ طالبان برای ما، به عنوان انسان، فقط به عنوان انسانی که در برابرش نمیجنگیم، دعوا نمیکنیم، تکفیر نمیکنیم، حرف بد نمیزنیم، اما به عنوان انسان و شهروند مسئول میخواهیم در این کشور باشیم و کار کنیم، چه مصئونیتی خلق میکنند که وقتی در عدم حضور خارجیها به افغانستان برگشتند، تیغ خود را با خون گلوی ما آب ندهند؟ این نگرانی خود را به عنوان یک سوال مطرح میکنیم و حس میکنیم که به دریافت پاسخی روشن ضرورت داریم.
به همین گونه، کسانی که از موقف رهبران جهاد افغانستان از افتخارات بزرگ خویش یاد میکنند و ادعا دارند که افغانستان را از شر یک غول بزرگ نجات داده و استقلال کشور را ضمانت کرده اند، افتخار شان قابل قبول است. اما پس از آن جهاد بزرگ، هدیهای را که در مقام حکمروایی خویش برای ما به عنوان انسان این مُلک دادند، چه بود؟ ... این را هم باید جواب دهند؛ یعنی باید بگویند که وقتی اصرار دارند آمریکاییها بیرون شوند، این بار دلیل روشن شان برای تأمین مصئونیت نسبی مردم چیست؟... شعار کفایت نمیکند، باید گفته شود که برگشت به دوران خونبار سالهای هفتاد خورشیدی مورد قبول کسی نیست و برای اجتناب از این خطر، چه ضمانتهای روشنی در اختیار داریم.
به نظر میرسد این سوالها، سوالهای مهمی اند که افراد و حلقات مختلف، اعم از اراکین دولت افغانستان، دستاندرکاران سیاست، احزاب سیاسی، مخالفین مسلح و نمایندگان پارلمان باید پاسخ دهند. نگرانیهایی که در بین مردم افغانستان مطرح است گاهی بر زبان شان ظاهر میشود و گاهی نیز به عنوان حرفهای پنهان در حلقوم شان مخفی میماند، بدون اینکه مجالی برای گفتن آن پیدا کنند؛ ولی ما باید این شهامت را داشته باشیم که حرفهای پنهان مردم را درک کنیم. مردم، بدون شک، از چیزهایی رنج میبرند و واکنشهایی که گاه ناگاه در میان مردم بروز میکند نشان از این رنجهای آنان است. نباید این رنجها را نادیده بگیریم.
نکتهی دیگری را که میخواهم در اینجا مورد اشاره قرار دهم، عدم اشتراک ما در درک از مفاهیم است. به نظر میرسد که ما هنوز هم در عرصهی تعریف مفاهیم دچار مشکلات زیادی هستیم. میخواهم بگویم که ما در کشور خود شاهد ایجاد و رشد فرهنگی نیستیم که بر اساس آن اصطلاحات یا مفاهیمی که به کار میبریم، مورد توافق همهی ما باشد. ما هنوز در مورد مفاهیم و چهرههای تاریخی خود تفاهم و اشتراک نظر نداریم. افراد و شخصیتهای زیادی هستند که در یک بخش جامعه درست مثل تابو نگاه میشوند که حتی کوچکترین حرفی هم به آدرس شان تحمل نمیشود، اما همین افراد و شخصیتها در بخش دیگری از جامعه، از زاویههای دیگری نگاه شده و ممکن است شدیداً مورد نفرت باشند. همین امر نشان میدهد که ما در رابطه با این امور به تفاهم نرسیده ایم.
به طور مثال، من به عنوان یک هزاره کسی را احترام میکنم و زمانی که از او حرف میزنم، به طور آشکار دچار حالت عاطفی شده و وضعیتم دگرگون میشود، اما کسی دیگری هم شاید در این مُلک باشد که وقتی اسم همین فرد را میشنود، با نفرت به طرفش نگاه کند. به همین ترتیب، وقتی کسی از امیر عبدالرحمن حرف میزند، من به یکبارگی تمام تاریخ قتل عام شدن مردم خود را پیش پیش چشم خود میبینم و احساس میکنم که بازهم بیلکهای شانهی مردمم سوراخ میشود و با سلسلهی زنجیر، از یک گوشهی این ملک به گوشهی دیگرش کشانده میشود تا به عنوان بقیهالسیف یک جنگ نابرابر و وحشتناک، به برده تبدیل شود، اما کسی دیگری شاید برعکس، احساس کند که این امیر آهنین آمد افغانستان را از شر حکومتهای ملوکالطوایفی و خود مختاریهای قبیلوی نجات داد و افغانستان مدرن را ایجاد کرد و یا آن را حد اقل دارای نظامی ساخت که دارای مرز و هویت مشخص باشد.
میبینیم که در اینجا تفاهمی وجود ندارد. حرفهای زیادی داریم که باید با همدیگر مطرح کنیم. از امیر امان الله به عنوان یک شاه اصلاحطلب حرف میزنیم. این حرف خوبی است، اما کسان دیگری هم هستند که او را قاتل پدرش میدانند و درک این نکته برای شان دشوار است که پارادوکس اصلاحطلب و مدنی بودن با قاتل پدربودن چگونه میتواند در چهرهی یک شخص جمع شود؟
این نکته نیز مثالی از خلای تفاهم در میان ماست. متأسفانه ما همهی این موارد را به عنوان وضعیتهایی که در تاریخ ما وجود داشته اند، بحث نمیکنیم و حتی به گونهای از آنها فرار میکنیم و احساس غالب ما این است که واقعیتهای تاریخی را تنها تقدیس کنیم، اما دست نزنیم و به این ترتیب، هیچگاه فرصت نیابیم تا از آنها عبور کرده و برای زندگی مدنی خود بنیاد تازهای ایجاد کنیم.
به همین دلیل است که صد سال بعد از امیر عبدالرحمن شاهد انفجاری میشویم که نطفهاش صد سال پیش در افغانستان گذاشته شده بود. میبینیم سرزمینی که با خون صدها و هزاران انسان این مُلک آباد میشود، و هزاران انسان سرک میسازند، مکتب میسازند، شفاخانه میسازند، اما همهی اینها در نهایت با دست خود همین مردم به خاکستر تبدیل میشود و به هوا میرود. این امر نشان میدهد که چیزکهایی در درون این جامعه وجود دارد که ما با آن برخورد معقول و هوشمندانه نکرده ایم.
به همین گونه، ما در عرصهی مفاهیم سیاسی نیز تفاهم نداریم. من از دموکراسی حرف میزنم و از کاربرد آن، مشارکت در قدرت، تقسیم قدرت و امثال آن را درک میکنم و حس میکنم که باید در این نظام هر فرد به عنوان فرد، صاحب اراده و حق حاکمیت خود باشد و هیچ فردی از حق مسلم شهروندی خود محروم نشود، اما هستند کسانی دیگر که از دموکراسی برداشتهای دیگر دارند و فکر میکنند که به هرحال، وقتی چند فرد از مَلِکهای این قوم و آن قوم را آوردیم و روی یک سفره نشاندیم، دموکراسی تمثیل شده است.
به همین گونه، ما در عرصهی مفاهیم مذهبی تفاهم نداریم. کسی میآید و کسی دیگر را به سادگی تکفیر میکند. معنای این حرف آن است که در باور مذهبی جامعه، شخص تکفیرشده باید از صفحهی روزگار محو شود، در حالی که شخص دیگری میآید و با گرفتن حق تکفیر از همه، تمام افراد را به حوصله دعوت میکند و میگوید که با مفاهیم مذهبی نمیشود خیلی ساده و سلیقهای برخورد کرد.
به نظر میرسد این مثالها، از خلای یک گفتمان بزرگ و مهم پرده بر میدارد. در موجودیت این خلا، ما حتی در مورد ارزشهای خویش به تفاهم نرسیده ایم. نظام ارزشی ما حاوی آنقدر ارزشهای پراکنده است که در بعضی موارد حتی میشود رنگ و بوی سلیقههای فردی را نیز در آنها احساس کرد. در موارد خاص، تفاوت ارزشهای ما به گونهای است که قتل و انتحار و شکار انسانهای بیگناه برای گروهی مقدس جلوه میکند، حالانکه برای گروه و گروههایی دیگر نمادی روشن از فرهنگ خشونت و بربریتی است که به مشکل میتوان رگههای انسانیت و مدنیت را در آن سراغ کرد.
فکر میکنم به عنوان کسانی که در افغانستان وارث دورهی رنجباری از تاریخ مردم خود هستیم، ضرورت داریم که اندکی صریحتر و شفافتر سخن بگوییم و با همدیگر رُک و راستتر برخورد کنیم.
احساس من هنوز هم این است که افغانستان هویت مشروع ندارد. هویت مشروع معنایش این است که تمام شهروندان این جامعه با آگاهی و ارادهی خود روی آن توافق نظر داشته باشند و اسمی را معرف هویت خود بدانند که برای همهی آنها قابل قبول باشد. به همین دلیل است که میبینیم در این جامعه در برابر اسمها که تنها میتوانند بیان هویت باشند نه چیزی بیشتر، حساسیتهای شدیدی بروز میکند. مثلاً یکی میگوید که من افغانستان نمیخواهم، خراسان میخواهم و کسی میگوید که من خراسان نمیخواهم افغانستان میخواهم یا کسی دیگر میگوید که من با آریانا و تاریخ پنجهزار سالهی مورد ادعای این و آن موافق نیستم.
میخواهم بگویم که ما از لحاظ درک مفاهیم مدنی، خود را در یک مرتبهی بسیار دور نگاه کرده ایم و از سنتهای مطرود و غیرمدنی گذشتهی خود زیاد فاصله نگرفته ایم. ما افغانستان واحد برای تمام شهروندان جامعهی خود نداریم. شاید اعتراف این نکته دشوار باشد، اما از گفتن آن نیز ناگزیریم.
در یک جامعهی مدنی افراد هستند که اهمیت دارند نه اقوام. حالانکه ما افغانستان پشتون داریم، افغانستان هزاره داریم، افغانستان تاجیک و ازبک داریم. ما افغانستانی که مال شهروندان افغانستانی باشد، نداریم. ما افغانستانی نداریم که هر کس احساس کند با آن بخش مهمی از هستی و وجود خود را تعریف میکند. وقتی یک پشتون از افغانستان حرف میزند من هزاره از آن حس مشترکی نمییابم. به همین گونه است وقتی من از افغانستان حرف میزنم، به هیچ وجه برای یک پشتون حس خودی و خویشاوندی خلق نمیکند.
در عین حال، این واقعیت دردبار و ناخوشایند در داخل کشور، در واقعیت من به عنوان یک افغان در بیرون از کشور تغییری خلق نمیکند. وقتی من از مرزهای کشورم بیرون شوم، یک جاپانی و یا یک آمریکایی به عنوان افغانستانی با من برخورد میکند و از من نمیپرسد که تو هزاره هستی یا تاجیک. وقتی میگویم در افغانستان جنگ دوام دارد، نمیپرسد که این جنگ جنگ پشتون است یا جنگ هزاره یا تاجیک. این را من هستم که برای شما تفسیر میکنم و میگویم که فراموش نکنید وقتی در افغانستان از جنگ حرف میزنید من هزاره در این جنگ دخیل نیستم، این جنگ جنگ پشتون است. این حرف را من میگویم، اما یک امریکایی و یا جاپانی از این حرف من هیچ چیزی نمیفهمد و این حرف برای او غیر قابل درک است.
وقتی به افکار عامهی امریکایی یا جاپانی مراجعه کنید، افغانستان را سرزمینی میشناسد که مرز خود را دارد، حکومت خود را دارد و آدمهای خود را دارد و همهی آنها در همین قالب هویت پیدا میکنند. با این تصویر، شخص مذکور دیگر مرا هزاره، پشتون و یا تاجیک نمیگوید، بلکه افغانی میبیند. اما بدبخت من هستم که در خانهی خود حاضرم همدیگر خود را قربانی و قتل عام کنم و یکدم از تیغ بکشم، اما بیرون از کشور خود، در توجیه این هویت خود در بمانم. خوب است که این پارادوکس را هم از ذهن خود دور کنیم. یعنی باید در این مورد هم به صراحت و شفافیت فکر و تأمل کنیم.
بحث مهم دیگر منافع آمریکا است. شکی نیست که آمریکاییها وقتی به افغانستان آمده اند، به خاطر خدا و امام زمان نیامده اند، بلکه صاف و ساده به خاطر منافع خود آمده اند. مثلاً آمریکاییها میخواهند که در افغانستان ترور ریشهکن شود و یا منطقه برای آمریکا امن و مصئون باشد. این منافع آمریکا است که به خاطر آن حاضر شده است جان فرزندان خود را با امکانات و سرمایههای هنگفت دیگر به ریسک بگذارد. اما باید بپرسیم که در این میان منافع ما چیست؟ تا حالا در زبان سیاستمداران افغانی خود تعریف مشخص و روشنی از این منافع نداریم که برای ما به طور ملموس و واضح گفته باشند منافع ما در مقایسه با منافع آمریکا چیست. حتی این نکتهی بدیهی را نیز به طور واضح نگفته اند که گویا حضور آمریکاییها امنیت ما را تأمین میکند و باعث میشود که مثلاً در داخل پارلمان به جای زدن همدیگر با توپ و تفنگ، کلمات و منطق تبادله کنیم. کسی تصریح نکرده است که این منافع خود را باید در حضور آمریکاییها درک و احترام کنیم.
از این مثالها به عنوان ابتداییترین و صریحترین مصداقهای منافع افغانستان در تعامل با ایالات متحدهی امریکا یاد میکنم. ما تا حالا منافع خویش را به اینگونه تعریف نکرده ایم و حتی نگفته ایم که اینها بخشی از همان منافعی است که میتوانیم روی آنها حساب کنیم. به دلیل همین ابهام در منافع ما است که اکنون از آمریکاییها پول تقاضا میکنیم، سرباز تقاضا میکنیم، اسلحه و تانک و توپ و طیاره تقاضا میکنیم، اما نمیگوییم که منافع ما چیست و این منافع ما در کجا با منافع آمریکا در همسویی و هماهنگی قرار میگیرد. این است که حالا وقتی سوال مشخص پایگاههای نظامی آمریکا مطرح میشود دولت دیدگاه روشن و واضحی ارایه نمیکند که همه بدانند چرا باید با این پایگاهها موافقت یا مخالفت داشته باشند.
در اینجا، به نظر من، دولت به عنوان عالیترین مرجع تصمیمگیری که با آن سر و کار داریم، بالاخره باید روشن سازد که آمریکاییها باشند یا نه؟ به همین ترتیب، دولت باید قبل از تصمیمگیری در این مورد برای چند مرجع پاسخ روشن داشته باشد:
اول، دولت باید برای جامعهی مدنی افغانستان پاسخ دهد که وقتی میگویند آمریکاییها باشند، بر اساس کدام اصول و ضوابط باشند، و وقتی میگویند آمریکاییها بیرون شوند برای شهروندان عادی این کشور چه ضمانتهای امنیتی فراهم میتوانند؟
دوم، دولت باید برای زنهای این جامعه و برای روشنفکران و اهل مطبوعات پاسخ دهد که همزمان با بحث پایگاههای نظامی امریکایی، وقتی با شتاب به طرف طالبان حرکت میکنند و حتی اعلام میکنند که تمام زندانیان طالبان را آزاد میکنند و میگویند که در تمام زمینهها آمادهی مذاکره و کوتاه آمدن در برابر طالبان هستند، به شمول اصلاح و تغییر در قانون اساسی، سرنوشت زنان و روشنفکران و اهل مطبوعات کشور چه میشود؟ ... حالا اگر به خاطر صلح و ثبات آنقدر پیش میروند که تمام خواستههای طالبان را بیقید و شرط گردن میگذارند، جواب ما چی میشود؟ مثلاً اگر طالب آمد و گفت که دیگر تلویزیونها حق ندارند هر حرفی را که دل شان شد پخش کنند، ما به عنوان اهل مطبوعات باید چه کار کنیم؟ اگر گفت "بنیاد شهروند" حق ندارد بحث حضور دایمی آمریکا یا امثال آن را به بحث عام بکشاند، ما چه کار کنیم؟ اگر گفت که زنها در این مُلک شنیده شدن صدای پایشان حرام است، ما چه کار کنیم؟ دقت کنیم که این سوال را ما از زبان مادران خود میگوییم، از زبان خواهران و دختران خود میگوییم و از زبان تمام کسانی میگوییم که با هر پیشرفتی در مذاکره با طالبان دچار تشویق و دلهره میشوند و حس میکنند فضای زندگی شان از ابهام و اغتشاش مملو میشود. اینها حرفهایی اند که دولت افغانستان نمیتواند نادیده گرفته از کنار شان عبور کند.
سوم، دولت افغانستان باید برای اقلیتهای جامعه اطمینان خلق کند. یعنی باید روشن و شفاف بگوید که وقتی آمریکاییها از افغانستان بیرون شوند، با اقلیتهای مذهبی در افغانستان از سیکهـ و هندو گرفته تا شیعیان و اسمعیلیها چگونه برخورد میشود؟ مثلاً اگر طالب بار دیگر آمد و گفت که شیعهها یا باید مسلمان شوند یا باج پرداخت کنند و یا از این مُلک کوچ کنند، من شیعه در اینجا چه کار کنم؟ دولت افغانستان برای این دلهرههای من باید به طور شفاف و روشن پاسخ بگوید و واضح سازد که مثلاً اگر طالب برگشت کرد و گفت قتلعامهای دستهجمعی از شمالی تا یکاولنگ و بامیان شروع، من چه کار کنم؟...
دقت کنیم که اینها دلهرههای انتزاعی و خیالی نیستند. بخشی از تجربهی ملموس مایند که نمیتوانیم از آنها غافل باشیم. طالب تا کنون نگفته است که باورها و رفتارهایش در برابر اقلیتهای قومی و مذهبی و یا نهادهای مدنی در افغانستان تغییر کرده است. دولت افغانستان باید بداند که ما بالآخره به عنوان انسانهای این مُلک به اندارهی طالب حق حرف زدن داریم. دولت افغانستان حق دارد که هر چه میخواهد برای طالب ببخشد، ولی ما هم به عنوان یک انسان حق داریم به این دولت بگوییم که ما را هم در این خرمن حاصلی هست. دولت باید دقت کند که در این مُلک ما از آسمان نیفتاده ایم و به عنوان انسان، به همان اندازه حق حرف زدن داریم که یک طالب دارد. به همان میزان که من حق طالب را احترام میکنم، آنها هم باید حق مرا احترام کنند تا من بتوانم حرفم را بزنم.
دولت افغانستان باید پیش از هرگونه تصمیم جدی در مورد حضور یا عدم حضور پایگاههای نظامی آمریکایی در افغانستان، به تمام افراد ملت به عنوان شهروندان افغانستان ضمانت های بسیار روشن بدهد.
اینجا بحث اقوام نیست؛ بحث من به عنوان یک فرد تنها نیست؛ بحث همهی انسانهای این مُلک است. اگر یک بار جنگ را مثلاً از این هویتهای بزرگتر و قومیتر بیرون کنیم، شما میبینید که رنجهای مادری که در هلمند فرزندان خود را از دست میدهد با رنج آن مادری که دیروز در یکاولنگ فرزندان خود را از دست داده بود، هیچ تفاوت ندارد. وقتی ناله میکنند، بین نالهی مادری آنها تفکیک نمیتوانید که بگویید آن نالهی پشتون است و این نالهی هزاره! بناءً هر انسان این مُلک به عنوان شهروندان این سرزمین حق دارد از دولت خود پرسان کند و بخواهد که شما دارید چه کار میکنید؟
اینجا بحث صرفاً عاطفی نیست؛ من در اول حرفهای خود گفتم که نباید بحثهای سیاسی را که به تحلیل و ارزیابیهای دقیق ضرورت دارد، به حوزهی مسایل عاطفی بکشانیم و بگوییم که من خوشم نمیآید و خفه میشوم و یا مثلاً اعصابم خراب میشود و یا اینکه ما جهاد کردیم، غرور ما اجازه نمیدهد و حرفهایی دیگر از همین جنس. این نوع حرف زدن، بحث را به حوزهی عاطفی میکشاند، اما گره از کار سیاسی باز نمیکند.
بحثهای مذهبی نیز که گویا ما مسلمان هستیم و ما کافرها را اینجا نمیگذاریم، از جنس بحثهایی است که درحوزهی سیاست معنا ندارد. سیاست فن برخورد با واقعیتها است. سیاستمدار شعار نمیدهد، بلکه همیشه طرح و برنامه میریزد. سیاستمدار راههای عملی برخورد با واقعیتها را نشان میدهد. سیاستمدار وقتی گفت آمریکاییها نباشند، بلافاصله خود را برای پاسخ به این سوال آماده میکند که چرا آمریکاییها نباشند؟ سیاستمدار میگوید که حضور آمریکاییها در افغانستان یک واقعیت است و متأثر از زمینهها و شرایط خاصی که این حضور را ایجاب کرده است. سیاستمدار به درستی میفهمد که آمریکاییها به دلیل خاصی که وجود داشته است، به افغانستان آمده و تا زمانی که همان زمینهها و شرایط ایجاب کند، اینجا خواهند بود و باید باشند. سیاستمدار این موارد را به طور شفاف و روشن با مردم در میان میگذارد.
نکتهی مهم دیگر این است که همیشه باید به عنوان کسانی که در مقام تصمیمگیری قرار میگیریم به نتایج حرفها و رفتارهای خود توجه داشته باشیم. به نظر من این نکته خیلی بااهمیت است. در عالم سیاست، هیچگاهی تصمیمی نگیریم که بگوییم نتیجهاش به خدا تعلق دارد و یا ما این کار را میکنیم، خدا مهربان است نتیجهی خوب میبخشد. باید دقیقاً سنجش کنیم که با تصمیم و رفتار ما چه واقع خواهد شد.
مثلاً باید با خود بسنجیم که وقتی در 2014 نیروهای آمریکایی از افغانستان بیرون میشوند، در این مملکت چه روی خواهد داد. ما یک بار دیگر هم در تاریخ معاصر، شاهد خروج نیروهای روسی از افغانستان بودیم. تا سقوط کامل دولت داکتر نجیب الله، فقط چهار سال وقت داشتیم. سال 1992 یا 1371 ما وارد کابل شدیم. من یکی از آن کسانی بودم که یک روز بعد از سقوط دولت داکتر نجیب الله وارد کابل شدم. تمام مردم با هر امکان و وسیلهای که در رست خود داشتند، از ما استقبال کردند؛ ولی فقط 3 یا 4 روز نگذشته بود که ما شهر همین مردم را به مکان ماتم شان تبدیل کردیم. کسی باید برای ما بگوید که بعد از آن تجربهی سخت و دشوار، چه ضمانتی وجود دارد که 2014 به 1992 افغانستان تبدیل نشود؟
اگر بنا است ما دوباره به آن دوران برگشت کنیم، شاید ضرورت باشد که بر عقل و خرد سیاسی خود و حتی وجدانی که داریم، و برای تصویری که از خود برای دیگران ارایه میکنیم، یکمقدار جدیتر درنگ کنیم.
حالا نگوییم که چرا دیگران ما را وحشی و آدمخوار میگویند، بهتر است ببینیم که چقدر تصویر خود را به عنوان مجموعههای آدمخوار و وحشی برای دیگران معرفی کردهایم؟ به همین خاطر است که تأکید میکنم نتیجهی حرف و شعار و موضعگیریهای ما بسیار مهم است و باید آنها را مورد توجه قرار دهیم. باید بگوییم که داریم به کجا میرویم و چه میخواهیم. حالا وقتی دولت افغانستان با سرعت سرسامآوری میرود به طرف طالبان، باید بگوید که از این حرکت خود بالاخره به کجا میخواهد برسد. اگر این حرکت واقعاً مقدمهای برای تأمین ثبات در افغانستان است، میگوییم که حاضریم همه چیز خود را برای دولت افغانستان بدهیم و حتی نان خود را با این دولت تقسیم کنیم تا طالبانی که به اینجا برگشت میکنند گرسنه نمانند؛ ولی اگر میگویند طالبان را اینجا بیاوریم تا یکبار دیگر نشان دهیم که چشمان تان را بدون اجازهی حکومت و مقامات حکومت گردش ندهید، فکر میکنم باید درنگ کنیم. صلح و ثباتی که برای این هدف باشد، سزاوار ملت ما نیست.
خوب است در اینجا از مفهوم استقلال نیز حرف بزنیم. ما ادعای استقلال و خارجیستیزی و امثال آن را در افغانستان کم نداریم. در واقع، این ادعا یک بخش مهمی از فرهنگ سیاسی ما است که در طول تاریخ خود، حد اقل به طور رسمی از زمان امان الله، تجربه کرده ایم. اما حالا به نظر من باید این واژه را نیز تعریفی تازهتر کنیم.
آیا استقلالی را که فعلاً مورد اشاره قرار میدهیم، دقیقاً همان حرفی است که مثلاً 30 و یا 40 سال پیش از آن سخن میگفتیم؟
به نظر میرسد استقلال و تمامیت ارضی و امثال آنها وقتی معنی دارد که در اطراف خود دیوارهایی داشته باشیم که کسی در محوطهی کنترل ما بدون اجازهی خود ما داخل نشود. حالا میخواهم بپرسم که در جهانی که ما زندگی میکنیم که تکنالوژی تمام دیوارهای آن را فرو ریخته است، از اینگونه استقلال حرف زدن یعنی چه؟
شما درون خانههای تان نشسته اید که تمام منزل تان را از تلویزیون تا موبایل و انترنیت و کامپیوتر فتح میکند. در این حال، استقلالی که شما با تعبیرات کلاسیک از آن حرف میزنید، به چه معنا است؟ بگذریم از اینکه افغانستان، حتی نمیتواند استقلال فزیکی خود را ادعا کند که گویا از مرز خود با پاکستان و ایران حفاظت کرده میتواند. بنابراین، به طور لفظی از استقلال و این مسایل داد زدن حرف معناداری نیست. ما هنوز در تعیین مرز خود با پاکستان مشکل داریم و هنوز نتوانسته ایم بگوییم که آیا واقعاً این مرز را به رسمیت میشناسیم یا نه. پاکستان را متهم میکنیم که تروریزم را از آن سوی مرز به خاک ما میفرستد، اما این مرز همان خطی است که هنوز خود ما موجودیت آن را اعتراف نکرده ایم. ما حتی نگفته ایم که ملت مورد نظر ما در افغانستان شامل چه کسان و چه مجموعههایی میشود. آیا ملت ما شامل پشتونهایی که آن سوی مرز هستند میشود یا مجموعههای غیرپشتونی را که در این سوی خط داریم، جزء ملت خود میدانیم.
بهتر است در تمام این موارد مقداری درنگ کنیم. مفاهیم در جریان زمان متحول میشوند. حس میشود که ما در افغانستان خود، با کمال تأسف، یک دید دروننگر نداریم. همیشه تلاش میکنیم به برون نگاه کنیم و از برون همیشه گلایه و انتظار داریم، اما متأسفانه کمتر به خود میاندیشیم. ببینیم که یکی از مواردی که تقریباً به فکاهی تبدیل شده است بحث مبارزهی ما با فساد است. افغانستان صاحب دولتی است که فساد آن در جهان در ردههای اول و دوم میرسد. حالا دید بروننگر ما به جایی رسیده که از کشورهای دیگر میخواهیم که بیایند با ما در عرصهی مبارزه با فساد کمک کنند. مثلاً با ما کمک کنند تا دزدی نکنیم، کمک کنند تا انسان نکشیم، کمک کنند تا از قدرت خود سوء استفاده نکنیم. این مثالها نشان میدهند که ما از لحاظ موقف خود، حتی به لحاظ روانشناختی، در کجا قرار داریم. بناءً خوب است بحثهایی همچون خارجیستیزی و بیرونراندن نیروهای بینالمللی و این حرفها را مقداری بازنگری کنیم.
دارم به آخرین حرفهای خود میرسم. خوب است بحث پایگاههای نظامی و یا حضور نیروهای بینالمللی در افغانستان را از منظری دیگر نیز نگاه کنیم. دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، دنیای تعامل است. در تعامل، مشارکت و سهمگیری داریم؛ یعنی ناگزیر باید چیزی را بگیریم و چیزی را برای دیگری بدهیم. سوال من، به عنوان یکی از شهروندان افغانستان، از دولت این است که در تعامل با دنیای امروزی، سهم ما چیست؟ ما واقعاً در ارتباط خود با دنیای امروزی چه کار میکنیم؟ فکر میکنم ترور و تریاک و طالب سهم خوبی نیست. یعنی اگر ادعا میکنیم که برای دنیا ترور میفرستیم و آنها باید برای ما باج دهند و تریاک میفرستیم و آنها باید باج دهند و یا طالب را بر سر شان بَبَو بَبَو میسازیم و از آنها میخواهیم که برای ما باج دهند، به نظر میرسد هیچکدام اینها سهم خوبی نیست! چرا که یک روز و دو روز و سه روز میتوانیم دیگران را بترسانیم، اما روز چهارم و پنجم صاف و شفاف پیش روی ما خواهند ایستاد و خواهند گفت که حوصلهی شان به سر رسیده است و میخواهند جدیتر حرف بزنند. به نظر من افغانستان نباید هزینهها و وسیلههایی را که در تعاملات خود با دنیا به کار میبرد فراموش کند. هزینههای ما، هزینههای سنگینی اند و افغانستان در درازمدت قادر به پرداخت آنها نمیباشد. به همین دلیل است که من، به عنوان یک شهروند افغانی، از حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان تفسیر جداگانهتری دارم.
خلاصه، بحث حضور "دایمی" آمریکا را سیاستمداران ما، حداقل به عنوان یک اصطلاح در تعبیرات خود اصلاح کنند و به جای آن از حضور قانونمند و مشروط حرف بزنند. میتوانند با قید قانونمند و مشروط به ضرورت بودن، برای صد سال اجازه دهند آمریکاییها در افغانستان باشند؛ اما اگر احیاناً دو سال بعد این ضرورت رفع شد، باید این حق را داشته باشیم که از آنها بخواهیم رفع زحمت کنند. در غیر این صورت، به نظر میرسد هم به ریش خود میخندیم و هم به ریش نسلهای فردای خود. کاری نکنیم که سه نسل بعدتر از ما کسانی بیایند و بگویند که پدران ما بالاخره چه کار کردند که تصویر ما اینقدر کوچک شد که حتی سه نسل بعد هم انسانی تربیت نمیتوانیم که امور خویش را در کنترل داشته باشد و بعد از سه، چهار نسل باز هم محتاج پایگاههای دایمی آمریکایی در افغانستان محسوب میشویم.
خوب است از موضع انفعالی بیرون شویم. دنیای ما دنیای عواطف نیست. در گذشته، از روی بشردوستی، مذهبگرایی و امثال آن میآمدند تا برای انسانها کمک کنند. حالا به نظر میرسد موضع انفعالی داشتن، همیشه ترحمبرانگیز بودن، به درد نمیخورد. کافی نیست برای آمریکاییها التماس کنیم که گویا اگر شما نباشید ما کشته میشویم و یا از گرسنگی میمیریم. باید هر کدام ما نشان دهیم که نقش ما در این موضع چیست و چه طرح و برنامه داریم. خوب است با کار نیکو و مدیریت خوب خود، حضور آمریکا در افغانستان را به یک حضور آبرومند و موثر تبدیل کنیم.
به هر صورت، فعلاً حضور آمریکاییها، بدون شک، به یک چالش بزرگ در برابر خرد و تدبیر سیاسی ما تبدیل شده است. باید همهی ما قبل از هر پاسخی، برای خود روشن سازیم که چرا آمریکاییها باشند یا چرا نباشند.
تشکرازتجه تان
یادآوری:
به منظور بررسی، تحلیل و تبیین طرح ایجاد پایگاه های نظامی دایمی آمریکا در افغانستان، در تاریخ ۱۳ حوت ۱۳۸۹ (۴ مارچ ۲۰۱۱) کنفرانسی تحت عنوان «بررسی نقش پایگاه های نظامی دایمی آمریکا در ثبات آینده افغانستان و منطقه» با ابتکار و میزبانی بنیاد شهروند، در کابل برگزار شد.
در این کنفرانس یک روزه که بیش از ۵۰۰ تن از مقامات عالیرتبه دولت، وکلای پارلمان، روشنفکران، اهالی مطبوعات و رسانه ها، دانشجویان و فرهنگیان شرکت کرده بودند، آقای فرید خروش رئیس بنیاد شهروند، آقای عزیز رویش کارشناس و تحلیلگر امور سیاسی، آقای حنیف اتمر وزیر پیشین امور داخله افغانستان و آقای امرالله صالح رئیس پیشین امنیت ملی افغانستان سخنرانی کردند.